زینب عزیزم با آرزوی موفقیت روز افزون شما
من رمان میقات رو مدتی پیش با کمی سختی در خوانش به خاطر فونت قلم شما خوندنش رو شروع کردم و واقعاً برام اذیت کننده بود اون فونت. اما بعد خواهش برای تجدید نظر در فونت از شما، خدا رو شکر که تغییر پیدا کرد. کل رمان رو تا پارتهای آخر مطالعه کردم.
قلم شما بسیار سبک جذاب و گیرایی داره و با توصیفات و احوالیات از زبان اول شخص، بسیار خاصتر شده. روند و موضوع رمان برای هر نویسنده متفاوته و به نظر من در سیر رمان شخصیتها هر طوری نشون داده بشن در خط سیر ذهنی نویسندهی اون رمانه و قابل احترام.
پارادوکسهایی که در متن رمان دیده میشه تضادها در حین توصیفات، روحیات شخصیت رمان، مثل جدال خیر و شر یا قرینه کلمات در یک جمله در سرتاسر متن رمان زیبایی قلم شما رو دو چندان کرده.
بعضی اصطلاحات تکرارش در متن زیاده. مثل( تمام آن را بالا بیارم. ) مونولوگها در برابر دیالوگها در رمان بیشتره و توازن خوبی ندارند. میشه گفت رمان مونولوگ محوره و دیالوگها محدودترند.
در زبان محاوره رمان گاهاً کلمات ادبی دیده میشه.
در کل به نظر من رمان میقات خط سیر آروم و جذابی داره و فاصلهی اتفاقات برای هیجان بعدی رمان یکم با توصیف احوالیات زیاده. با سبک قلم خاص شما فضاسازی محدوده، مخاطب بیشتر احوال شخصیت رو حس میکنه تا جایگاه و موقعیتش. اما چنان احساسات در احوالیات از زبان راوی نوشته میشه که خواننده رو میتونه راضی نگه داره.
اشکالات نگارشی متأسفانه در هر پارت به وفور دیده میشه. پیشنهاد میکنم برای پارت گذاری عجله نکنید. هر پارت رو بارها نگارش کنید و حد آخرِ بدون ایراد بودن متن رو به نمایش بزارید. سطح قلم بالا برای مخاطب جذابیت بیشتر میاره و رمان رو از حوصله خارج نمیکنه.
در جمله بندیها ایراد گاهاً دیده میشه. من یک نمونه رو در همون ابتدا مثال میزنم: ( برهای گله ای رمیده) این جمله بندی اشتباهه عزیزم. درستش میشه(برهای گله رمیده) یا (قار و قار کلاغ ها) بهتره نوشته بشه (قارقار کلاغها). فعلها در اکثر جملهبندیها آخر جمله قرار نگرفته.
نیم فاصلهها در متن اصلاً رعایت نشده گلم. نقطهها یا علائم نگارشی بهتر میتونن سر جاشون قرار داده بشن. حتماً سر فرصت متن رمان رو ویرایش و بدون نقص کنید. در رمان شما در شیوایی و جذابی موضوع و رمان و قلم زیبای شما در توصیف احوالیات شکی نیست اما در کنارش متن نگارش هم باید حرفهایتر و بینقصتر بشه.
من دو نمونه اول رو جسارتاً ویرایش زدم. امیدوارم کمکی باشه برای ویرایش بهتر رمانتون.
(خلاصه :
خلاصه:
) میقات، حکایتی غریب از (عاشقانه ای
عاشقانهای
) در دل (کوچه و پس کوچه های
کوچه پس کوچههای
) (
شهرست.شهر است.) روایت از (برهای گله ای رمیده، که دل، به
برهای گله رمیده م
که دل به
) مهر گرگِ (زیبا رویِ
زیبارویِ
) (شب هایش
شبهایش
) سپرده. با لالایی (زوزه هایش،
زوزههایش
) چشم بسته(،
) (و
) تَن را خوش خیالانه به کثیفی (دندان هایش
دندانهایش
) (می سپارد
میسپارد! اما روزگار... روزگار... امان از (بازی های
بازیهای
) پر پیچ و خم روزگار.
* میقات به معنی (وعده گاه،
وعدهگاه
) وقت مقرر شده و وقت محدود است.
(خلاصه: میقات، حکایتی غریب از عاشقانهای در دل کوچه پس کوچههای شهر است. روایت از برهای گله رمیده که دل به مهر گرگِ زیبارویِ شبهایش سپرده. با لالایی زوزههایش، چشم بسته، تَن را خوش خیالانه به کثیفی دندانهایش میسپارد اما روزگار... روزگار... امان از بازیهای پر پیچ و خم روزگار.)
این خلاصه بدون ایراد نگارشی بسیار روونتر برای مخاطب خونده میشه و شیوایی قلم شمارو حتماً دو چندان به رخ خواهد کشید.
* میقات به معنی وعدهگاه، وقت مقرر شده و وقت محدود است.
مقدمه:
بغض بیخ گلویم را چسبیده، قصد خفه کردنم را دارد و بوی شکلات مطبوع(ِ
) سیگار محبوبم(،
) (هم
) به بَد حادثه افزوده شده!
نگاهم به (قار و قار
قارقار
) (کلاغ های
کلاغهای
) شوم روی بید است! به گرگ و میش هوا و جدال میان تاریک و روشنش.
به باد سرکش و درخت بید تنهایی که میان این همه هیاهو (به
در
) ر*ق*ص باد است؛ چقدر آن بید، (شبیه
) من است!
- (هنوزم
هنوز هم
) از (کلاغا میترسی؟
کلاغها میترسی؟
)
چشم میبندم.
این صدایِ بَم و خش دار(،
پشت حرفهای ربطی «که اما و ولی اگر یا تا...» ویرگول غلط است
) که حالا جا افتادگی (مردانه اش
مردانهاش
) (زیبا ترش
زیباترش
) کرده، نُت به نُتش یک ورق از زندگی من را رقم زده بود. (مخصوصا
مخصوصاً
) بخشِ تیره و تارش را(،
) که با چاشنی سیاهی نگاهش در اوج پارادوکس داشتن؛ دلچسب کرده و زهر مارم!
(دست هایم
دستهایم
) به بازوی (بی جانم
بیجانم
) مینشیند و نگاه (بی فروغم
بیفروغم
) به حسرت بار میگیرد.
- نه از وقتی زیر دست گرگ (صفتای
صفتهای
) دورت تبدیل به یه شغال شدم.
صدای فرو دادن بزاق دهانش، (تلخ تر
تلختر
) از خاطرات تاریک و کثیفِ بینمان است! حتی... حتی (تلخ تر
تلختر
) از آن (نو*شی*دنی های
نو*شی*دنیهای
) مخصوص او!
- (هنوزم
هنوزرهم
) که هنوزه تنها نقطه ضعفم تویی.
کنج لَبم، کج میشود و حالت تهوع دارم.
دلم میخواهد تمام او را یک جا بالا بیاورم! تمام دوست (داشتن های
داشتنهای
) دروغین ویران (کننده اش
کنندهاش
) را، تمام (ک*ثافت های
ک*ثافتهای
) وجودم را که او برایم رقم زده بود:
- دیدن من تو این حال برات ل*ذت داره، (مگهنه؟
مگه نه؟
) اگه نداشت حالا که سری تو (سرا
سرها
) در آوردی سراغش (نمی اومدی
نمیومدی
) به ریش (نداشته اش
نداشتهش
) بخندی.
دستش به روی صورتش مینشیند و (نفس هایش
نفسهایش
) سخت بالا میآید!
- (نمیفهمیدم!
نمیفهمیدم!
)
و مشکل (اینجاست
اینجاست
) که او هیچ وقت نفهمید.
هیچ وقت!
در پایان براتون آرزوی قلمی مانا دارم گلم