خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

آمین | فلورا کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع فلورا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 968
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

فلورا.

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-06
نوشته‌ها
335
کیف پول من
18,370
Points
685
هرگاه خرابه‌های تنش که حاصل زلزله‌های متعدد این زندگی نحس بود را پیدا می‌کرد یاد طوفان می‌افتاد.
پیای چپش را روی زین گذاشت با حرکتی تند سوار اسب شد. سرش را به سمت گوش‌های اسب سراسر مشکی‌اش برد و گفت:
- طوفان این دنیا یه مسابقه به من طلبکاره. برو ببینم من و تو برنده بازی هستیم رفیق یا دنیا!؟
هرگاه خرابه‌های تنش که حاصل زلزله‌های متعدد این زندگی نحس بود را پیدا می‌کرد یاد طوفان می‌افتاد.
پیای چپش را روی زین گذاشت با حرکتی تند سوار اسب شد. سرش را به سمت گوش‌های اسب سراسر مشکی‌اش برد و گفت:
- طوفان این دنیا یه مسابقه به من طلبکاره. برو ببینم من و تو برنده بازی هستیم رفیق یا دنیا!؟
#اسم_دلنوشته
#اسم_نویسنده
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

فلورا.

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-06
نوشته‌ها
335
کیف پول من
18,370
Points
685
همزمان با پایان حرفش سوتی زد که طوفان هچون روح از گور بلند شده‌ای با شتاب به مقصدی نامعلوم روانه شد.
طوفان حال بد او را حس می‌کرد! از صد فرسخی هم می‌ توانست حال او را تعبیر کند!
چشم بست تا پیچ و خم راه را نبیند. طوفان خود بلد راه بود.
سال‌ها او را آگاه کرده بود که سوارش را باید به کدام مقصد برساند.
سرش را روی غارب طوفان گذاشت و تن دردمندش را به او سپرد.
همزمان با پایان حرفش سوتی زد که طوفان هچون روح از گور بلند شده‌ای با شتاب به مقصدی نامعلوم روانه شد.
طوفان حال بد او را حس می‌کرد! از صد فرسخی هم می‌ توانست حال او را تعبیر کند!
چشم بست تا پیچ و خم راه را نبیند. طوفان خود بلد راه بود.
سال‌ها او را آگاه کرده بود که سوارش را باید به کدام مقصد برساند.
سرش را روی غارب طوفان گذاشت و تن دردمندش را به او سپرد.
#اسم_دلنوشته
#اسم_نویسنده
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

فلورا.

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-06
نوشته‌ها
335
کیف پول من
18,370
Points
685
خسته شده بود. چنان که با چاقو ضرابات عمیقی بر تنش زده باشند جانش درد می‌ کرد.
امواج سنگین باد باعث شد سرما به جانش رسوخ کند و خودش را بیشتر از پیش مچاله کند.
صدای شوم کلاغ در گوشش پیچید.
سر به سمت آسمان کشید تا پرنده اقباش را رویت کند.
بالاخره دیدش.
بر روی بلندترین شاخه نشسته بود و صدایش را بی‌ملاحضه بلند کرده بود. عجب پرنده بی‌فکری است!
خسته شده بود. چنان که با چاقو ضرابات عمیقی بر تنش زده باشند جانش درد می‌ کرد.
امواج سنگین باد باعث شد سرما به جانش رسوخ کند و خودش را بیشتر از پیش مچاله کند.
صدای شوم کلاغ در گوشش پیچید.
سر به سمت آسمان کشید تا پرنده اقباش را رویت کند.
بالاخره دیدش.
بر روی بلندترین شاخه نشسته بود و صدایش را بی‌ملاحضه بلند کرده بود. عجب پرنده بی‌فکری است!
#اسم_دلنوشته
#اسم_نویسنده
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

فلورا.

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-06
نوشته‌ها
335
کیف پول من
18,370
Points
685
خنده غمگینی کرد و دردل آرزو کرد کاش او هم مثل کلاغ بدیمن بود اما توان رهایی و پرواز را داشت.
کاش خانه‌اش قفس و محکوم به حبس نبود.
پرواز کردن را روزی روی شانه‌هایی آموخت که هرگز تصور نبودش را نمی‌ کرد.
تک تک قوانین را به یاد داشت
سکوی پریدن را هم داشت اما... .
خنده غمگینی کرد و دردل آرزو کرد کاش او هم مثل کلاغ بدیمن بود اما توان رهایی و پرواز را داشت.
کاش خانه‌اش قفس و محکوم به حبس نبود.
پرواز کردن را روزی روی شانه‌هایی آموخت که هرگز تصور نبودش را نمی‌ کرد.
تک تک قوانین را به یاد داشت
سکوی پریدن را هم داشت اما... .
#اسم_دلنوشته
#اسم_نویسنده
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

فلورا.

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-06
نوشته‌ها
335
کیف پول من
18,370
Points
685
او دل پریدن را نداشت.
درحقیقت دیگر دستانی نبود که به او مثل همیشه بگویید پرواز کن تا مفهوم زندگی را بیابی.
وجودش در زندگی زیادتر از آنچه که فکر می‌ کرد پررنگ بود.
اصلا شاید باید گفت که یکی از تکه‌های پازل بود. اگرچه یک تکه بود اما نبودش طرح را ناقص می‌کرد.
نبودش زندگی‌اش را به زودی از این که هست وخیم‌تر می‌کند.
او دل پریدن را نداشت.
درحقیقت دیگر دستانی نبود که به او مثل همیشه بگویید پرواز کن تا مفهوم زندگی را بیابی.
وجودش در زندگی زیادتر از آنچه که فکر می‌ کرد پررنگ بود.
اصلا شاید باید گفت که یکی از تکه‌های پازل بود. اگرچه یک تکه بود اما نبودش طرح را ناقص می‌کرد.
نبودش زندگی‌اش را به زودی از این که هست وخیم‌تر می‌کند.

#اسم_دلنوشته
#اسم_نویسنده
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا