باغبان می گوید :
نرگس و شقایق
مثل خانم دکتر زیبا
و چمن با چشمش همرنگ ست ..
و حیاط به بزرگی قدمهایش
سرو و کاج ایستاده با حضورش
و لاله و نسترن
با دیدنش
در گوش هم
پچ پچ و گوی و مگویشان ..
و پیچکها در آرزوی قامتش..
خانم دکتر ؟
می روی حالا چرا ؟؟!
ولی او مسافرست ..
همسفرش چمدانی ست
که سرایدار به دستش داده ..
و سرایدار
همان باغبان
شاعرست..
و عجیب تر اینکه
پزشک و شاعر
هر دو هم دکترند هم بیمار ..
بیمار عشق..
شاعر هم دکتر قلب ست
که بیمارانش
عاشق و رنجور
و
خسته و دلتنگ اند..
و شعر درمان ست..
نگاههای دزدکی
دستپاچگی
خوبی
مهربانی
صداقت
تعصب
نجابت
اینها از علایم
عاشقی نیست ؟؟
خانم دکتر ؟
اینها علایم مشترک اند..
شعرها هدیه شدند ..
در کتابی که
سرایدار
باغبان
شاعر
به او هدیه داد ..
چه یادگاری شاعرانه ای ..!!
ناقوس
به وقت رفتن..
تلنگری که
صدا میدهد ..
خانم دکتر ؟
می روی حالا چرا ؟!
پرواز به انگلیس..
و اما به وقت رفتن
رازها فاش شدند
قلبها شکفته
و دوباره عاشق شدند..
خدا حافظ میگوید ..
سرایدار باغبان شاعر
برو من
بعد از خدا
حافظت هستم
حافظ خاطراتت ..
همچون گلی
باغبانت میشوم
در دیداری که
خیلی دور نیست..
بدرود محبوب من ..
می روی حالا چرا ؟!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان