• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

درحال تایپ رمان من با تو مجنون شدم | زری نویسنده انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع امی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

امی

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,094
لایک‌ها
4,904
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
110,660
Points
6,914
رهام، کلافه پلک سنگینش را بست و نفسش را در سی*ن*ه حبس کرد. دست مشت شده‌اش را بر روی میز بزرگ کوبید. آزاده خانم زیر ضربه‌ی سهمگین و پر از خشم رهام که عصبانیتش بر روی میز خلاصه شد، لرزید. چند گام عقب‌گرد کرد، اما از عصبانیت رهام کاسته نشد و بلکه افزوده شد. این ری‌اکشن‌های رهام در برابر چنین مسائلی از چشمان آزاده خانم دور نماند. دست لرزیده‌اش را بر روی گوشه‌ی شالش نهاد و به سختی شالش را بر روی سرش تنظیم کرد و با صدای ضعیف و دردمندش ل*ب زد:
- الان زمانی نیست که من و تو با هم در مورد همچین مسائلی صحبت کنیم. تو هم خسته‌ای برو توی اتاقت استراحت کن. زمانی که آروم شدی با هم قهوه می‌خوریم و صحبت می‌کنیم!
رهام، نگاه سراپا تمسخرش را به آزاده خانم داد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم می‌سایید ل*ب از ل*ب گشود:
- من با تو دیگه هیچ حرفی ندارم. از امروز به بعد نوه‌ای به نام رهام نداری! همین امروز خونه‌ت رو ترک می‌کنم و از این‌جا میرم! همه چیز رو هم برای اون دختره از سیر تا پیازش رو تعریف می‌کنم تا بیش از این بازیچه‌ی دست تو و بازی‌های کثیفت نشه.
آزاده خانم، قدم‌های خرامانی با عصبانیت به طرف رهام برداشت و دست زمختش و لرزیده‌اش را بر روی بازوی ورزیده‌ی رهام نهاد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، غرید:
- سی سال سن داری، ولی هنوز خیلی بچه‌ای! می‌دونی چرا؟ چون هنوز علت کارهام رو نمی‌دونی و می‌خوای ندونسته و چشم بسته بی‌گدار به آب بزنی و بری از سیر تا پیاز رو به اون دختره‌ی پست فترت و بی‌چشم و رو بگی تا من دستم به جایی بند نباشه! تو در عوض باید پشتوانه‌ی من باشی که مادربزرگتم و از بچگی تو رو بزرگ کردم تا به این سن رسیدی! نه پشتوانه‌ی اون دختره‌ی بی‌چشم و رو باشی که پررو بشه و بدترین بلاها رو به سرمون بیاره.
رهام، طبق روحیه‌ی بذل‌گویانه و پر طعنه‌ی همیشگی‌اش، پوزخندی بر ل*ب نشاند و با بالا انداختن نمایشی ابروان مشکی رنگ و شلاقی‌اش، خشمگین و نیش‌آلود پاسخ داد:
- تا ندونم جریان از چه قراره یه قدم هم بخاطرت برنمی‌دارم. اگر بدونم حق با توهه شک نکن یه قدم که سهله، صد قدم برات برمی‌دارم‌.
#من_با_تو_مجنون_شدم
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
رهام، کلافه پلک سنگینش را بست و نفسش را در سی*ن*ه حبس کرد. دست مشت شده‌اش را بر روی میز بزرگ کوبید. آزاده خانم زیر ضربه‌ی سهمگین و پر از خشم رهام که عصبانیتش بر روی میز خلاصه شد، لرزید. چند گام عقب‌گرد کرد، اما از عصبانیت رهام کاسته نشد و بلکه افزوده شد. این ری‌اکشن‌های رهام در برابر چنین مسائلی از چشمان آزاده خانم دور نماند. دست لرزیده‌اش را بر روی گوشه‌ی شالش نهاد و به سختی شالش را بر روی سرش تنظیم کرد و با صدای ضعیف و دردمندش ل*ب زد:

- الان زمانی نیست که من و تو با هم در مورد همچین مسائلی صحبت کنیم. تو هم خسته‌ای برو توی اتاقت استراحت کن. زمانی که آروم شدی با هم قهوه می‌خوریم و صحبت می‌کنیم!

رهام، نگاه سراپا تمسخرش را به آزاده خانم داد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم می‌سایید ل*ب از ل*ب گشود:

- من با تو دیگه هیچ حرفی ندارم. از امروز به بعد نوه‌ای به نام رهام نداری! همین امروز خونه‌ت رو ترک می‌کنم و از این‌جا میرم! همه چیز رو هم برای اون دختره از سیر تا پیازش رو تعریف می‌کنم تا بیش از این بازیچه‌ی دست تو و بازی‌های کثیفت نشه.

آزاده خانم، قدم‌های خرامانی با عصبانیت به طرف رهام برداشت و دست زمختش و لرزیده‌اش را بر روی بازوی ورزیده‌ی رهام نهاد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، غرید:

- سی سال سن داری، ولی هنوز خیلی بچه‌ای! می‌دونی چرا؟ چون هنوز علت کارهام رو نمی‌دونی و می‌خوای ندونسته و چشم بسته بی‌گدار به آب بزنی و بری از سیر تا پیاز رو به اون دختره‌ی پست فترت و بی‌چشم و رو بگی تا من دستم به جایی بند نباشه! تو در عوض باید پشتوانه‌ی من باشی که مادربزرگتم و از بچگی تو رو بزرگ کردم تا به این سن رسیدی! نه پشتوانه‌ی اون دختره‌ی بی‌چشم و رو باشی که پررو بشه و بدترین بلاها رو به سرمون بیاره.

رهام، طبق روحیه‌ی بذل‌گویانه و پر طعنه‌ی همیشگی‌اش، پوزخندی بر ل*ب نشاند و با بالا انداختن نمایشی ابروان مشکی رنگ و شلاقی‌اش، خشمگین و نیش‌آلود پاسخ داد:

- تا ندونم جریان از چه قراره یه قدم هم بخاطرت برنمی‌دارم. اگر بدونم حق با توهه شک نکن یه قدم که سهله، صد قدم برات برمی‌دارم‌.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : امی

امی

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,094
لایک‌ها
4,904
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
110,660
Points
6,914
آزاده خانم، دستش را زیر عینکش برد و چشمانش را فشار داد. در حینی که نرمخند لبانش کش می‌آمد، چند گام به طرف رهام برداشت و دست ظریفش را بر روی دست مردانه‌ی او گذاشت و گفت:
- پسر عزیزم، میشه یکم به من فرصت بدی تا زمان موعود که فرا رسید همه چیز رو برات توضیح بدم؟
رهام، صورتش از شدت غم کدر شد. ابروانش از شدت خشم در هم فرو رفت. چشمانش مماس هر دو چشمان خشن و بی‌رحم مادربزرگش قرار گرفت. سپس گفت:
- کی زمان موعود فرا می‌رسه؟
آزاده خانم، دستش را بلند کرد و به آرامی پشت دست رهام کوبید و با لبخند پررنگ‌تری که بر روی لبانش شکل می‌گرفت در جواب به سؤال او پاسخ داد:
- زمانی که ببینم انتقاممون رو گرفتی و حق اون دختره و خونوادش رو کف دستشون گذاشتی!
رهام، پوزخند تلخی زد و قولنج انگشتانش را شکست و ل*ب زد:
- اگر انتقام گرفتم و متوجه شدم اون دختره هیچ گناهی نداشته، چی؟
گوشه‌ی لبانش را گ*از کوچکی گرفت.
- اون دختره خودش مایه‌ی ننگ خونوادشه. پس مطمئن باش که گناه‌کار هست.
رهام، چشمانش را بهم فشرد و نفسش را حبس کرد.
- گناهش چیه؟
- الان نمی‌تونم بهت بگم.
رهام، کلافه پوفی کشید و دستان مشت شده‌اش را از هم باز کرد و گفت:
- حالا چرا از من می‌خوای که حق اون و خونوادش رو کف دستش بذارم؟
آزاده خانم، با بی‌رحمی نیشخند زهرآگینی زد.
- چون این جریان مربوط به خاندان ما هست و تنها پسر خانواده تویی که می‌تونم از طریقت انتقامم رو بگیرم.
- بخشش بزرگ‌ترین انتقامه!
آزاده خانم، قهقهه‌ای زد و از لای دندان‌های کلیدی شده‌اش غرید:
- هرگز با بخشش وجدانم رو آروم نمی‌کنم. باید انتقامم رو از این دختر و خانواده‌اش بگیرم.
رهام، بزاق دهانش را با اضطراب بیشتری قورت داد و گفت:
- باید چه کاری انجام بدم؟
- اول باید اون رو این‌جا استخدام کنی.
رهام، با لحن خطرناک و شیطنت‌واری پرسید:
- بعدش؟
آزاده خانم بر روی صندلی راک چوبی نشست و یک نخ سیگار از پک بیرون کشید و سیگار را روشن کرد و یک کام سنگین گرفت و گفت:
- شروع به کار می‌کنه، ولی باید خیلی باهاش خوب رفتار کنیم. باید خیلی بهش نزدیک بشی زمانی که حس کردی اون هم باهات صمیمی شده بهم اطلاع بده تا باقی کارها رو هم بهت بگم.
رهام، پوزخند تمسخرآمیزی زد و گفت:
- نکنه قصدت اینه‌که اون رو عاشق خودم کنم و بعد ترکش کنم؟
آزاده خانم، یک تای ابروان شلاقی‌اش را بالا انداخت و ل*ب ورچید:
- نه، توی این بازی نه دل‌سوزی داریم و نه پا پس کشیدن. پسرم، تفهیم شد؟
رهام، در سالن چند قدم خرامان برداشت و کلافه چنگی به موهای نمناکش زد و جلوی پای آزاده خانم نشست و گفت:
- چرا باید با زندگی یه دختر بازی کنم؟ مامان بزرگ، تو رو به جون خودم که تک نوه‌ی پسریت هستم قسم میدم که بگی چرا باید این کارها رو انجام بدم؟
- زمانی به سؤال‌هات جواب میدم که وقت موعود برسه.
رهام، دستان مشت شده‌اش را بر روی میز کوبید و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، خشمگین و نیش‌آلود فریاد زد:
- چرا داری طفره‌ میری؟ تا زمانی که جریان رو برام توضیح ندی، هرگز چنین کاری رو با اون دختر نمی‌کنم.
رهام، چند گام به طرف درب سالن برداشت. آزاده خانم خشمگین و نیش‌آلود عصایش را بر روی زمین کوبید و با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- اگر این کار رو انجام ندی از همه چیز منعت می‌کنم و دیگه تو رو نوه‌ی خودم نمی‌دونم و از خانواده طردت می‌کنم.
رهام، بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید و با تردید سرش را برگرداند و چشمانش را مات و مبهوت مانده در اعضای صورت مادربزرگش چرخاند و گفت:
- موفق باشی!
#من_با_تو_مجنون_شدم
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
آزاده خانم، دستش را زیر عینکش برد و چشمانش را فشار داد. در حینی که نرمخند لبانش کش می‌آمد، چند گام به طرف رهام برداشت و دست ظریفش را بر روی دست مردانه‌ی او گذاشت و گفت:
- پسر عزیزم، میشه یکم به من فرصت بدی تا زمان موعود که فرا رسید همه چیز رو برات توضیح بدم؟
رهام، صورتش از شدت غم کدر شد. ابروانش از شدت خشم در هم فرو رفت. چشمانش مماس هر دو چشمان خشن و بی‌رحم مادربزرگش قرار گرفت. سپس گفت:
- کی زمان موعود فرا می‌رسه؟
آزاده خانم، دستش را بلند کرد و به آرامی پشت دست رهام کوبید و با لبخند پررنگ‌تری که بر روی لبانش شکل می‌گرفت در جواب به سؤال او پاسخ داد:
- زمانی که ببینم انتقاممون رو گرفتی و حق اون دختره و خونوادش رو کف دستشون گذاشتی!
رهام، پوزخند تلخی زد و قولنج انگشتانش را شکست و ل*ب زد:
- اگر انتقام گرفتم و متوجه شدم اون دختره هیچ گناهی نداشته، چی؟
گوشه‌ی لبانش را گ*از کوچکی گرفت.
- اون دختره خودش مایه‌ی ننگ خونوادشه. پس مطمئن باش که گناه‌کار هست.
رهام، چشمانش را بهم فشرد و نفسش را حبس کرد.
- گناهش چیه؟
- الان نمی‌تونم بهت بگم.
رهام، کلافه پوفی کشید و دستان مشت شده‌اش را از هم باز کرد و گفت:
- حالا چرا از من می‌خوای که حق اون و خونوادش رو کف دستش بذارم؟
آزاده خانم، با بی‌رحمی نیشخند زهرآگینی زد.
- چون این جریان مربوط به خاندان ما هست و تنها پسر خانواده تویی که می‌تونم از طریقت انتقامم رو بگیرم.
- بخشش بزرگ‌ترین انتقامه!
آزاده خانم، قهقهه‌ای زد و از لای دندان‌های کلیدی شده‌اش غرید:
- هرگز با بخشش وجدانم رو آروم نمی‌کنم. باید انتقامم رو از این دختر و خانواده‌اش بگیرم.
رهام، بزاق دهانش را با اضطراب بیشتری قورت داد و گفت:
- باید چه کاری انجام بدم؟
- اول باید اون رو این‌جا استخدام کنی.
رهام، با لحن خطرناک و شیطنت‌واری پرسید:
- بعدش؟
آزاده خانم بر روی صندلی راک چوبی نشست و یک نخ سیگار از پک بیرون کشید و سیگار را روشن کرد و یک کام سنگین گرفت و گفت:
- شروع به کار می‌کنه، ولی باید خیلی باهاش خوب رفتار کنیم. باید خیلی بهش نزدیک بشی زمانی که حس کردی اون هم باهات صمیمی شده بهم اطلاع بده تا باقی کارها رو هم بهت بگم.
رهام، پوزخند تمسخرآمیزی زد و گفت:
- نکنه قصدت اینه‌که اون رو عاشق خودم کنم و بعد ترکش کنم؟
آزاده خانم، یک تای ابروان شلاقی‌اش را بالا انداخت و ل*ب ورچید:
- نه، توی این بازی نه دل‌سوزی داریم و نه پا پس کشیدن. پسرم، تفهیم شد؟
رهام، در سالن چند قدم خرامان برداشت و کلافه چنگی به موهای نمناکش زد و جلوی پای آزاده خانم نشست و گفت:
- چرا باید با زندگی یه دختر بازی کنم؟ مامان بزرگ، تو رو به جون خودم که تک نوه‌ی پسریت هستم قسم میدم که بگی چرا باید این کارها رو انجام بدم؟
- زمانی به سؤال‌هات جواب میدم که وقت موعود برسه.
رهام، دستان مشت شده‌اش را بر روی میز کوبید و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، خشمگین و نیش‌آلود فریاد زد:
- چرا داری طفره‌ میری؟ تا زمانی که جریان رو برام توضیح ندی، هرگز چنین کاری رو با اون دختر نمی‌کنم.
رهام، چند گام به طرف درب سالن برداشت. آزاده خانم خشمگین و نیش‌آلود عصایش را بر روی زمین کوبید و با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- اگر این کار رو انجام ندی از همه چیز منعت می‌کنم و دیگه تو رو نوه‌ی خودم نمی‌دونم و از خانواده طردت می‌کنم.
رهام، بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید و با تردید سرش را چرخاند. چشمانش را مات و مبهوت مانده در اعضای صورت مادربزرگش چرخاند و گفت:
- موفق باشی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : امی
بالا