• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

در انتظار قاصدک ها | احمد آذربخش کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع ahmad .azr
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331

من اینجا
در بند دنیا
این عجوزه
زشت و بی‌رحم..

وصال
آرزوی زیبایم..

بخشیدن
یک عمر جوانی را..

و هزاران راه نرفته
می‌خواهم..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331
پاییز بود..
از درختان
طلا می‌ریخت..!!

پشت میله های زندان ..؟؟
نه ..

در پشت
نرده های کوتاه حیاط..

تمیزکار
اینجا
خیره به برگ‌های طلا
عرقش را پاک می‌کرد..

پاکبان
آنجا
با غرولند
طلا که نه ..

برگهای طلایی
جمع می‌کرد..


باد که می‌آمد
طلا بیشتر می‌ریخت..
ولی
کسی پاییز را
دوست نداشت..!!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331
زن زیبا
در پوششی سنگین
به مثال زره و پولاد
در هجوم
نگاه‌های تیز و ه*یز
و هربار سنگین تر ..
و
نگاه‌ها کنجکاوتر..

در خیابان
تن‌فروشی نه ..
که دست فروشی می‌کرد..

عابران
مرد و پیر و جوان
می ایستادند
به بهانه ای..
و کسی
حوله و دستکش
نمی خرید..

زن
جوان و زیبا
از خجالت آب می شد..

و آنقدر آب شد ..
که دیگر مدتهاست
از او خبری نیست..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331


زاده شهریور
تابستانم..

می‌گویند
پر حرارت
متعادل
مهربانم..

ولی
زندگی پیچیده‌تر
از این حرفاست..

زندگی ریاضیاتست..

نصف یک پیر
شصت ساله
سن دارم
و به انداره
شصت سال تجربه..

طول عمری مبهم
عرض عمری
از صفر بیشتر
و سی معادله را
پشت سر گذاشته ام..

در زندگی
باید میانگین
خوبی داشت..
و امتیاز خوبی
گرفت..

زندگی هنرست..
آنهمه راز زیبایی
زندگی پروانه
در دو روز ست ..
زیبا و مختصر..

مرگ چیز بدی نیست..
زیاد یعنی خسته کننده..
مثل یک مومیایی‌
تا قرنهای آینده ..

هنر انسانیت
درس مهمی ست
که باید یاد گرفت..

ما همسن
امید و آرزوییم ..

تولد لحظه ایست
که زمینی می‌شویم
زمین پر برکت ست ..
و سالروز زمینی شدن
مبارک ست ..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331

بر بام کوتاه کودکی
چشم‌انداز زندگی
اندازه چشممان بود ..

زندگی
هم قدمان بود ..
هم پای
بازی هایمان
دلیل
خنده هایمان
تمام
شادی هایمان..

زندگی
کوچکتر که بود
شیرین‌تر بود ..

عجله کردیم
که زود بزرگ شدیم..!!
میدانی ؟؟

زندگی
همزادمان بود..
نمی‌دانستیم
زندگی
هم با ما
بزرگ می‌شود
و در کودکی دیگر
جایمان نمی‌شود..
لباسهای مرا ببینید..
و کفشهایم را ..!!!

و دیر فهمیدیم
که زندگی سرابی ست
و نه آب زلالی ست
به وضوح کودکی.

و همیشه تشنه ایم..

هر چه بیشتر
نفس می کشیم
زندگی را
بیشتر نفس می‌زنیم
و
غبارش
که بیشتر می‌شود
کدرتر می‌شود..
و در چشممان
و در حلقمان فرو می‌رود..
و ما مکدر می‌شویم..
گم می‌شویم
و کم می‌شویم..
چون خاطره ای محو ..

این نفس گیری تا به کی ؟؟

در کودکی مان زلال
در جوانی مان خام
و در بزرگسالی
پخته می‌شویم..

به من نگاه کن ..
من جوانی بودم
که در پی نامی
خام شدم..
در پی نانی
پخته
و گمنام شدم ..
و
پختگی آغاز رام شدن
و سرسپردگی ست ..
پخته که می‌شوی..
از طعم زندگی
بیشتر بدت می‌آید...!!

بالا را ببین..
من خورشیدی بودم
که آرزویش ستاره شد..
خاموش که شد
در رگهای باران
خاطره شد ..
به طالع بینی
نیازی نیست..
آن رعد خاموش منم ..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331
ما شمع های روشنیم..

به جسارت ماه
و کم سوتر از مهتاب..
نرمتر از چراغ ..
و بی ادعا تر ..

از وقتی پروانه ها رفتند
موم مان شکست..

کورسویی
روشنی مانده
از ما ..

هر که
زودتر آب شد ..
یا به بادی
خاموش شد..

خاطره ای می شود ..
به زیبایی
پرواز پروانه ها..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331

باز صدای پای مهر
در حیاط
مدرسه ها پیچید..

و بوی مدرسه
از کیف
هر دانش آموزی
می‌آید..

و شادی های
راه مدرسه
باز خاطره می‌شوند..

و باز
عطر دل انگیز مهر
در کلام هر معلمی
پیداست..

ما مسافران زمان
دهه شصت و هفتاد
بودیم..

ما فلسفه تلنگر
زنگها را نفهمیدیم..
و با هر زنگ
سفر می‌کردیم..

از کلافگی های
صف صبحگاهی
تا بی میلی زنگ اول..
و شوق زنگ آخر ..

شیطنت‌هامان
در اول زنگ تفریح
و ناگفته هامان
آخر زنگ تفریح بود !!!

ل*ذت آزادی
زنگ ورزش را
هیچ زنگی نداشت..

در زنگ املا
معلم فقط حرف می‌زد
و ایرادمان را می‌گرفت..

ولی
در زنگ انشاء
شنونده خوبی می‌شد..
و داستان هایمان را می‌شنید..

در ادبیات
ادیب می‌شدیم
و شعر و قصه
می‌گفتیم..

از خاطرات زنگ تاریخ
به جغرافیای دور
سفر می‌کردیم
که هیچ حد و مرزی نداشت
و ذهنمان دور می‌شد..
و دورتر..

با اینکه
فارسی مان
زیاد خوب نبود
در زنگ زبان
انگلیسی
حرف می‌زدیم
و گاهی عربی..

از ستم زنگ ریاضی
فرار می‌کردیم
و
به زنگ پرورشی
پناه می‌بردیم..

در زنگ دینی
سر به راه تر
و در قرآن
قاری می‌شدیم..

حوصله مان
که سر می‌رفت
در زنگ هنر
نقاشی می‌کشیدیم..

دعواهای ساختگی
تا تهدیدهای زنگ آخر
تمامی نداشت..
چرا زنگ آخر
اینقدر شیرین بود ؟!

چرا مدرسه ما
زنگ خود شناسی نداشت ؟
برنامه ریزی اهداف نداشت ؟
زنگ کسب ثروت نداشت ؟
چرا هیچ معلمی
از زندگی حرف نداشت ؟

چرا
بیکاری
و فقر
و گرانی..
با هیچ زبان
و معادله ای حل نشد !!

چرا همه میخواستند
دکتر و مهندس شوند ؟
و کسی نمی‌خواست
مدیر خوبی شود ؟؟

چرا جراح زیبایی
نخواست
نقاش خوبی شود؟!
یا روانشناس دلسوزی ؟؟!

و
چرا همه از شعر
بدشان می‌آمد؟؟
ولی با هر لطیفه
می خندیدند.. !!

و ما هرگز
نمی‌دانستیم
که فاصله مان
از مدرسه
تا رقابت زندگی
خیلی زیادست..!!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
892
امتیازها
63
کیف پول من
22,474
Points
331

آنها
در مسابقه
دیدن دنیا
چشم ندارند..
تنها دل دارند..

صدای دنیا را
دل فریب تر
می‌شنوند ..

دنیا را
با لمس
زیبا می‌بینند ..
و چهره زشتش را
با چشم نمی‌بینند..

دنیا با چهره زشتش
در تاریکی برایشان
ترسناک نیست !!

هر چه دنیا را
بیشتر ببینیم
زشت تر می‌شود..

آنها با چشم دل
همه چیز را می‌بینند
و چراغ دلشان روشن ست ..

آنها
انگار
در اسارت
دنیایند..
چشم‌بند دارند
و امیدشان به بو
و لمس و شنود ست..

آنها
سراب دنیا را ..
هزار چهره
و هزارتوی دنیا را
نمی‌بینند..

آنها
زبان تاریکی را
خوب بلدند..
و استاد چشم بندی اند..

با عصای سفید
گامهای خود را
رصد می‌کنند ..
و
به چشم انداز تاریک
زندگی واقف اند ..

آنها روشن دل اند..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا