خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

کامل شده داستان کوتاه گارد لنف و نایره | Aby کاربر انجمن تک‌رمان

  • نویسنده موضوع Aby
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aby

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-30
نوشته‌ها
3,498
کیف پول من
42,801
Points
300
گیج به دخترک نزدیک‌تر شد و توانست دقیق‌تر نگاهی بیاندازد. موهای بلند و تیره‌ی قرمز رنگ. چرا تا این حد باید برایش آشنا به نظر برسد؟
دختر مو قرمز برگشت و به چهره‌اش لبخندی زد. صورتش آن‌قدر زیبا و دلنشین بود که لحظه‌ای فراموش کرد کجاست.
- تو، آذربانو هستی؟
با همان لبخند زیبا، سرش را به نشانه موافقت تکان داد. با دستش اشاره کرد که آفرین نزدیک‌تر شود. آذر همه‌چیز این دختر را می‌دانست. شخصیت عاقل‌تری نسبت به آنیا داشت.
- من می‌دونم تو همیشه چی می‌خواستی، آفرین.
ابروهای آفرین بالا رفت. عجیب بود که نمی‌توانست به خوبی فکر یا تمرکز کند پس تنها به یک جمله اکتفا کرد.
آفرین: چون چندسال داخل کالبد من بودی.
- درسته. چطوره این کالبد برای من بمونه و تو رو بفرستم اون کشوری که با دایانا راجع‌بهش خیال‌پردازی می‌کردید؟ زندگی عالی، شغل عالی، خونه و ماشین عالی، پیشنهاد وسوسه‌‌آمیزیه، نه؟
حالت چهره‌ی آفرین درحال تغییر بود. البته هوای آن بُعد میانه که تنها مناسب آذربانو بود، به آفرین آسیب میزد و اکسیژن کافی نداشت.
- اگه قبول نکنم چی؟
- اون موقع برمیگردی به زندگی آفرینی که بودی. البته چون من زمان زیادی قراره به سرزمینم برم تو داخل جنگل سرگردون می‌مونی تا من برگردم به کالبدت. حالا نظرت؟
لبخند پیروزمندانه‌ای بر لبانش خودنمایی می‌کرد. می‌دانست قبول می‌کند. چه کسی این فرصت را از دست می‌دهد؟ حداقل از سرگردانی درون جنگلی پرخطر بهتر است.
اما کسی چه می‌داند؟ آفرین مانند دایانا نیست. زندگی را کمی سخت‌تر و جدی‌تر می‌بیند. پس تنها باید منتظر انتخاب نامعلومی ماند و به باقی داستان لبخند زد؟
پایان!

سخن آخر نویسنده:
هر سرآغاری دلیل بر شروع داستانی نیست و هر پایانی ممکن است تازه شروع ماجرا باشد! این داستان کوتاه هم تنها معرفی‌نامه‌ی کوتاهی از داستان اصلی است. به همین دلیل شروع و پایان گنگی داشت. جلد دوم این اثر به صورت رمان و با نام «گارد آذراب: وارث لنف» نوشته خواهد شد.
اولین تجربه من بود که به پایان رسید و مثل همه‌ی اولین‌ها قطعاً کم و کاستی‌های فراوانی داره. منتظرم که راجع‌به ضعف‌هاش ازتون بشنوم و برای آینده درستش کنم.
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان
«سعدی»​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Pegah.a

مدیر تالار ویرایش + مدرس زبان ترکی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
مدرس انجمن
ویراستار انجمن
کاربر ویژه انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-08
نوشته‌ها
481
کیف پول من
86,578
Points
422
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا