• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

کامل شده سرطان قلب | زار کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
و فریاد کشید:
- من چرا انقدر عجیبم؟
می‌ترسید؛ از خودش،
از آینه هم.
از سپیدی‌ها، سیاهی‌ها و از سایه‌ها،
از رفتن‌ها و بعضی ماندن‌ها،
از سرمای اوج گرفته در گرما،
از موسیقیِ راکِ خاک گرفته گوشه‌ی تاریکی،
از شب و روز هم.
دست وحشتش را فشار می‌داد؛ بلند بلند، با‌هم کتاب صد سال تنهایی را می‌خواندند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
او سرطان داشت. پس از سرطان نیمی از قلبش، حالا در تمام وجودش توده‌ای آلوده به غم و حس دردی که در تمام استخوان‌هایش می‌پیچید؛ فراخوانی برای حس مرگِ زندگی... سرطان قلب، آخرین راه!
زندگی‌اش به بن‌بستی خورده‌ بود که هیچ‌وقت حتی فکرش را هم نمی‌کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
دستش را بر گونه‌ی او می‌کشد و قطرات مذاب را پاک می‌کند؛ دوستش داشت. می‌دانست او هم، یک خواهر بیشتر ندارد. یک تاج بیشتر؟ یک گل سرخ بیشتر؟
زبان در کامش لرزید؛ بگوید یا نه؟
بگوید بلای جان پسرک، پشت در لبخند بر ل*ب، شرارت می‌ریزد؟ بگوید و دیوارها بلرزد؟
گفت و نه دیوار لرزید، نه پنجره؛
دل‌ها لرزیدند، ل*ب‌ها لرزیدند، فلسفه‌ی عشق لرزید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
با بغض گفت:
- خوشی‌ات را خ*را*ب نمی‌کنم. می‌دانم بروم، درد‌هایت کم می‌شود.
‌سیلی، سیلی عظیم از خشم، روانه بر گونه‌های استخوان‌نمای دخترک؛ خفه شد، لال شد، یاد گرفت ساکت‌تر باشد. فریاد پسرک هم دلیلی شد تا بداند، جا زدن برای یک دیوانه معنا ندارد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
زندگی نفس‌های کندی داشت. درد جامعه حس می‌شد؛ بدتر از قبل، بیشتر از دیروز.
زندگی نفس‌هایش آرام بود.
کم‌کم به شماره می‌افتاد.
یک، دو، سه، ده!
نفس‌های زندگی هق‌هق می‌کرد.
در غاری تاریک، دور از شکارچی‌ها،
دور از هرچه اسلحه می‌نامند و بوی باروت می‌داد؛
کنار گربه‌ای به نام خرگوش نشسته‌ است. باهم نجوا‌هایی دارند.
- لا لا لا لا لا لا!
نفس‌های زندگی را در دست می‌گرفت و محکم می‌چلاند؛ دیوانه‌ بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
فلفل قرمز‌هارا داخل لیوان آب حل می‌کند و سر می‌کشد.
خاکستر سیگار را داخل لیوان آب می‌ریزد و سر می‌کشد.
لاک سرخ رنگش را داخل آب حل می‌کند و سر می‌کشد.
چاقو را تکه‌تکه می‌کند؛ خرد می‌شود و سر می‌کشد.
لیوان آب را در قرص‌های شبانه حل می‌کند و همراه با قرص‌های روزانه، سر می‌کشد.
سرطان قلبش را با تکه‌ای از مغز حل می‌کند
و درون نگاه او، سر می‌کشد.
حس تهوع یک عالم خاطره، به گلویش هجوم می‌آورد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
من گوشه‌ی اتاق اشک می‌ریختم؛
خدا می‌خندید.
پدر هم می‌خندید.
مادر سرخ بود؛
چشمانش، گونه‌اش، بازوانش.
ازازیل باز می‌شود و آشوب محله‌ام می‌خندد.
همه دیوانه بودند.
من دیوانه بودم که برای خنده، اشک می‌ریختم؛
خنده‌ای که نبود و سرطان جایش را گرفت.
قلبم اشک می‌ریزد و گرم می‌شود.
قلم اشک می‌ریزد و کاغذ می‌شکند.
آ*غ*و*ش من می‌شکند. همه‌چیز احیا می‌شود؛
چسب می‌خورد. مادر بیمارستان است
و پدر نمی‌خندد و مغزش احیا می‌شود.
خدا احیا می‌شود و زار می‌زند؛
ولی قلب من هنوز سرطان‌زده است.

پی نوشت: منظور از ازازیل نام کتابی ادبی به قلم ش.ن عزیزم است و منظور از عبارت آشوب محله‌ام، شعری از همان کتاب است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
از سوراخِ کوچکی، دنیای بزرگ و ترسناک را می‌کاوید.
در خیالش آن‌جا جای قشنگی بود. به او گفته بودند: «چیزهای بزرگ، زیبا اند»
مثل سیب‌های درشت که با هر گ*از، جانش را می‌افزود.
مثل گونه‌های شرم‌زده‌ی مادربزرگ در کنار پدربزرگش.
همچون دختری که بزرگ شده‌ است و رویای بزرگ‌تری دارد.
نمی‌دانست که بزرگ‌‌ترها، زودتر نابود می‌شوند.
سرطان، زودتر به جانشان می‌افتد؛ سرطانی بزرگ!
حتی هنوز نمی‌دانست که سرطان چیست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر فعال ادبیات + شاعر انجمن + دلنویس انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
کاربر فعال تالار
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
541
لایک‌ها
3,986
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
نفس‌هایش از ریه‌های دودی، به بیرون از د*ه*ان پرتاب می‌شدند؛ جایی معلق و بی‌سرپناه. کارتن‌های مقوایی یخ‌زده و قلب هم‌پیاله‌اش، تنها دارایی یک دخترک!
بزرگ شده‌ بود. دریافته بود چنگار، چگونه چنگ می‌زند و او را از تختی به رنگ نقره، به کارتن‌هایی برای خواب می‌رساند.
هرشب در فکر سرطان‌زده‌ها بود و می‌خندید به خود،
به موتور‌سیکلت چوبی‌اش،
به بازدم‌هایی که آن‌قدر تلخ شده‌ بودند که دم را از یادش می‌بردند.
سرطان قلبش، سرطان هم‌پیاله‌ی مهربانش، ترسناک بود؟
دردناک بود؟
نبود!
این، شکست بود؛ مثل طرز فجیعی از چیدن جملات خنده‌دار و شکننده در کنار هم.
مثل وقت‌هایی که نه چیزی رنگ نوشتن دارد،
نه قلم به او لبخند می‌زند.
به راستی خنده‌دار بود؟ شکست بود.
قلبش کند بود
و هوا سرد.
هیچ‌کس هم اخیراً، قلبش را نسوزانده بود تا کمی گرم شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : لیلیِ مجنون
بالا