در بخشی از کتاب رمان جین ایر میخوانیم:
زمانی که کتاب بیویک را روی زنوانم احساس سعادت داشتم میکردم و یا دست کم این گونه تصور میکردم. از هیچ چیز واهمهای نداشتم جز آن که حادثهای این سعادت را از من سلب کند و البته این اتفاق خیلی سریع روی داد: در اتاق باز شد و صدای جان رید را میشنیدم که فریاد میزد: آهای دختر آبزیرکاه! و ظاهرا از این که اتاق را خالی میدید جا خورده بود، چون که چند لحظهای مکث کرد و بعد گفت: این ابلیس کجا است؟ لیزی! جورجی! (خواهرانش را صدا میزد) جین این جا نیست، به مادر بگویید توی این باران از خانه فرار کرده، حیوان موذی!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان