• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

معرفی کتاب وسط نا کجا آباد|اثری از جولی تی لامانا

  • نویسنده موضوع kiyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 151
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

kiyan

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-28
نوشته‌ها
5,172
لایک‌ها
23,317
امتیازها
178
محل سکونت
فارگو:)
کیف پول من
19,033
Points
1,893
معرفی-کتاب-وسط-نا-کجا-آباد-6194.jpg«وسط ناکجاآباد» رمانی است نوجوانانه نوشته جولی تی لامانا که با ترجمه آرزو قلی زاده از سوی انتشارات پرتقال منتشر شده است..

داستان این کتاب ماجرای یک دختر آفریقایی امریکایی به نام «آرمانی» را بیان می‌کند که در نیو اورلئانز زندگی می‌کند. وقتی طوفان کاترینا محله‌ آن‌ها را به شدت تخریب می‌کند، آرمانی از دنیای مورد علاقه‌اش جدا می‌شود. او در جست‌وجو برای پیدا کردن اعضای خانواده‌اش، قدرت‌هایی را در وجودش کشف می‌کند و معنای واقعی جامعه را یاد می‌گیرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : kiyan

kiyan

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-28
نوشته‌ها
5,172
لایک‌ها
23,317
امتیازها
178
محل سکونت
فارگو:)
کیف پول من
19,033
Points
1,893
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: ‌«روی اولین پله‌ اتوبوس مدرسه ایستاده بودم و سعی می‌کردم خودم را بالا بکشم. پشت سر دنیشا، دومین دختر عمه‌ام، با آن هیکل درشت و دیلاقش گیر کرده بودم. صدای خواهر کوچک‌ترم، سیلی، از داخل اتوبوس شنیده می‌شد که هق‌هق گریه می‌کرد و کاری از دستم برنمی‌آمد. داشتم بین گنده‌ترین کلاس پنجمی‌های منطقه نُه و یک عالمه بچه‌ای که خیس عرق شده بودند و از کلاس پنجمی‌های منطقه‌ای نه و یک عالمه بچه‌ای که خیس عرق شده بودند و از سروکول هم بالا می‌رفتند، له و لورده می‌شدم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : kiyan

kiyan

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-28
نوشته‌ها
5,172
لایک‌ها
23,317
امتیازها
178
محل سکونت
فارگو:)
کیف پول من
19,033
Points
1,893
دنیشا محکم با آرنجش به قفسه‌ س*ی*نه‌ام کوبید و گفت: «هی دختر! این قدر منو هل نده!» ل*ب پایینی کلفتش آن‌قدر کِش آمد که آدامس بادکنکی صورتی براقش دیده شد.

راننده‌ اتوبوس با صدای پیرو خسته‌اش گفت: «هی، هی، هی دخترا! دعوا نکنین.» وقتی پدرم بچه بود، همین آقای فرانک با اتوبوسش او را به مدرسه می‌برد. فقط اتوبوسش مثل حالا، قراضه و زهواردررفته نشده بود و برق می‌زد. پدر می‌گفت حتماً حالا آقای فرانک، حدود صدودوازده سالی دارد.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : kiyan
بالا