طبق گفتهی میکامی، استودیو استریتاستوری قرار بود بعد از عرضه بازی ونکوئیش (Vanquish) به فعالیت خود پایان دهد؛ هرچند بعدها میبینیم که استودیو تانگو (Tango) جایگزین استودیو Straight Story میشود. از دوران همکاری با پلاتینومگیمز، میکامی خاطرات جالبی دارد:
بعد از ساخت نسخه چهارم از بازیهای رزیدنت، به پلاتینومگیمز رفتم و بازی ونکوئیش رو ساختم. تا اون زمان سهچهار تا ایده برای ساخت بازی داشتم. اون اوایل به ساخت یه بازی جهانباز که توی دنیایی شبیه به فیلم بلیدرانر (Blade Runner) جریان داشته باشه فکر میکردم. هرچند با درنظرگرفتن هزینه ساخت چنین بازیای و تعداد نیروها و محدودیت زمانیای که داشتیم، میدونستم اینکار غیرممکنه. اما خب من بلیدرانر رو خیلی دوست داشتم و برای همین خیلی دلم میخواست این بازی رو بسازیم. برای همین یه پرونده از بازی تهیه کردم و برای افراد بالاردهی استودیو پلاتینوم فرستادم. اون موقع تاتسویا مینامی (Tatsuya Minami) مدیرعامل استودیو بود و مافوق من بهحساب میومد. مینامی بهم گفت: «میکامی! این خیلی ایدهی باحالی بهنظر میرسه! فکر میکنی بتونی انجامش بدی؟» منم گفتم: «نه، نمیتونم» پرسید: «خب پس چرا ایدهتو فرستادی برای من؟» خب من خوب میدونستم که ساخت این بازی غیرممکنه، ولی در عین حال دلم میخواست حداقل ازش یک پرونده ساخته باشم. درواقع اینکارو کردم تا این فکر از ذهنم خارج بشه و بالاخره بتونم به ایدههای دیگه فکر کنم. برای همین عذرخواهی کردم و درجواب گفتم: این چیزی بود که صرفاً دلم میخواست انجامش بدیم و تا این ایده تو ذهنم بود، نمیتونستم روی پروژهی دیگهای تمرکز کنم. برای همین این ایده رو ارائه دادم.
بعد از اون، پروژهای که به من سپرده شد زمین تا آسمون با ایدهی قبلی فرق میکرد. یه بازی بود با طراحی سلشید، تو دنیایی شبیه به ساختههای استودیو جیبلی (Ghibli). اسمش هم این بود: «The Witch and the Piglet». داستان از این قرار بود: جادوگری بدجنس، پرنسسی رو به یک خوک تبدیل میکنه. این وسط یک دختری هم بود که قدرتهای جادویی داشت و میتونست با چترش به هوا پرواز کنه. این دختر باید جادوگر بدجنس رو شکست میداد. اعضای دهکده هم در طول روز رفتار طبیعی داشتند، ولی به محض اینکه شب میشد، همه به حیوونایی مثل اسب، خوک یا بُز تبدیل میشدند و کارهای شرورانه میکردند. درواقع بخش پست و شیطانی آدمیزاد، شبها که شکل حیوون پیدا میکردن، خودش رو نشون میداد. به این ترتیب قرار بود هرشب اتفاقات وحشتناکی رخ بده. حالا این وسط بازیکن باید تلاش میکرد تا این دهکدهی نفرین شده رو نجات بده.