اشعار امیر خسروی دهلوی

  • نویسنده موضوع حبیب.آ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
خرامشی سرکو که گه از گهی به کرشمه
که زیر خاک کنی زنده کشتگان بلا را
مفرحی که طبیبان دهند دوست ندارم
که برد ل*ذت دردت ز کام ذوق دوا را
چو جان دهم قدمی سویم آوری که عزیزان
گلی دریغ ندارند خاک اهل وفا را
نه من اسیر بتانم به اختیار و لیکن
گسست می نتواند کسی کمند قضا را
نسیم هم نرسد زو گهی که زنده بمانم
مگر که بر سر کویش گذر نماند صبا را
به چشم خسرو از آنگه که جا گرفت خیالش
ز آب چشم به هر سوگلی شکفت صبا را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
گسست رشته صبرم چگونه بردوزم
شکاف دامن ده جا دریده خود را
به چاه شوق فرو مانده ام، خداوندا
فرو گذاشت مکن آفریده خود را
پریدن دلم این بود کز توام نبرد
کنون به دام که جویم پریده خود را؟
درآی باز به تن، ای دل پر آتش من
بسوز این تن محنت کشیده خود را
ز باد زلف تو شوریده بود، ازان خسرو
به باد داد دل آرمیده خود را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
بهار پرده برانداخت روی نیکو را
نمونه گشت جهان بوستان مینو را
یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح
چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را
سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی
ز دست چون بتوان داد روی نیکو را
به باغ غرقه خونست لاله، دانی چیست؟
ز تیغ کوه بریدست روزگار او را
به وقت صبحدم آواز می دهد بلبل
درون باغ ترنم کنان خوشگو را
بیا که تا به چمن در رویم و بنشینم
به بوی گل به کف آریم جام گلبو را
چو دست تر شود از باده، آنگهی، خسرو
قفا زنیم مر این عالم جفاجو را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را
به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را
مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
که فرقهاست بسی نور آشنایی را
به تیغ پاره که از تن برند و خون ریزند
بدان که گریه خون می کند جدایی را
ضرورتست که خوانیم لوح صبر و فراق
چو نیست نقش دگر خامه ختایی را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
به یاد وصل دل سوخته کند شادم
چنانکه مژده ده باغ روستایی را
اگر مشاهده نقد نیست، نقد این است
خزینه ای شمر، ای دوست، بینوایی را
مخر به نیم جو آن صحبتی که با غرض است
که راحتی نبود صحبت ریایی را
وفای یار موافق مگیر سهل که آن
مفرحی ست عجب بهر جانفزایی را
چو عاشقی به خرابات م*س*ت رو، ای دل
به اهل زهد بمان توبه ریایی را
چو، خسروا، ز فراق است هر زمان دردی
ه*وس نبرد خردمند دیرپایی را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا
نشسته ام مترصد میان خوف و رجا
چو خاک بر سر راه امید منتظرم
کزان دیار رساند صبا نسیم وفا
برای کس چو نگردد فلک پی تقدیر
عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست
چو من به خویش نباشم، چه اختیار مرا؟
کسی که بر در میخانه تکیه گاهی یافت
چه التفات نماید به مسند دارا
خوش آن کسی که درین دور می دهد دستش
حریف ج*ن*س و می صاف و گوشه تنها
ز بس که قصه دردم رود به هر طرفی
چو من ضعیف شد از بار غم نسیم صبا
درون پرده رندان مخالفی چون نیست
بیار ساقی عشاق ساغر صهبا
غریق بحر محبت اگر شوی، خسرو
در یقین به کف آور ز قعر این دری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
ای صبا، بو*س*ه زن ز من در او را
ور برنجد، ل*ب چو شکر او را
چون کسی قلب بشکند که همه کس
دل دهد طره دلاور او را
زان نمیرند کز نظاره رویش
چشم پر شد غلام و چاکر او را
کعبه گر هست قبله همه عالم
چه خبر زان شرف کبوتر او را
تو خط من چو تو به سبزه خرامی
خاک ریزد صبا خط تر او را
روی سوی سرو تا فرو بنشیند
زانکه بادیست هر زمان سر او را
دل مده غمزه را به کشتن خلقی
حاجت سنگ نیست خنجر او را
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد
ای دل، اکنون بجو برادر او را
خسروا، ب*وس*ی از لبت چو در او
شو به گریه آستانه در او را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
مهر بگشای لعل میگون را
م*س*ت کن عاشقان مجنون را
رخ نمودی و جان من بردی
اثر این بود فال میمون را
دل من کشته بقای تو باد
چه توان کرد حکم بی چون را
از درونم نمی روی بیرون
که گرفتی درون و بیرون را
نام لیلی برآید اندر نقش
گر ببیزند خاک مجنون را
گریه کردم به خنده بگشادی
ل*ب شکرفشان میگون را
بیش شداز ل*ب تو گریه من
شهد هر چند کم کند خون را
هر دم الحمد می می زنم به رخت
زانکه خوانند بر گل افسون را
گفت خسرو بگیردت ماناک
خاصیت هست کسب افیون را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
الا دمعی سارعت والهوا
وقد ذاب قلبی هو والنوا
اسیرست ازان میر خوبان دلم
به دردی که هرگز ندیدم دوا
اذا اشرق الشمش من صدغه
فنعم الهوا فی جناتی هوا
دلم خون شد و ناید ار باروت
بر این ماجرا چشمم اینک گوا
ولی الموالی علی حبه
و لکنه فی بوادی لوا
بتا نا مسلمانیی می کنی
که در کافرستان نباشد روا
و قد و قدالبین نیرانه
ترقی دخانی بجوالهوا
بماندم من اندر چنین حالتی
نگفتی که حالت چه شد، خسروا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
بگذشت و نظر نکرد ما را
بگذاشت ز صبر فرد ما را
با این همه شاید ار بگوید
پروانه چو شمع سرد ما را!
ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را
گر دیده به خاک در نریزد
از دور بس است گرد ما را
ای بی خبران که پند گویید
بهر دل یاوه گرد ما را
دانند که نی به اختیار است
چشم تر و روی زرد ما را
صد شربت عافیت شما را
یک چاشنیی ز درد ما را
خاکستری از وجود ما ماند
بس کاتش عشق خورد ما را
هر چند بسوخت خسرو از شوق
این شعله مباد سرد ما را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا