اشعار امیر خسروی دهلوی

  • نویسنده موضوع حبیب.آ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
کو بر زمین زمانی ننهد زناز پا را
خواهم که در رکابش باشم و لیک نتوان
کز خود عنان زلفش بر بود این گدا را
گفتی که یاد کردم گه گه ز حال خسرو
کردی چرا فرامش زین گونه این گدا را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
اندیشه جهانی بر جان من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
رسوای شهر گشتم از بس که دیده من
دمدم همی تراود خونابه نهان را
از آه سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را
د*اغ غلامی از من هست ار دریغ باری
از بیع کن مشرف مملوک رایگان را
آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را
شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
دیدم بسی زمانه مردآزمای را
سازنده نیست هیچ امیر و گدای را
جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست
چون غلغل تهی نفس تنگنای را
چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر
بر عاریت شناس کف عطرسای را
در خود مبین به کبر که از بهر عکس کار
اینها بس است بهره تن خودنمای را
قرب مملوک نیست مگر دون و سفله را
اینجا مبین تو مردم والاگرای را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
جایی که جای بر سر شاهان مگس کند
نبود محل اوج پریدن همای را
آنان که گفته اند طلاق عروس گون
کابین این عروس دهند این سرای را
ای توسنی که همت عالی خطاب تست
بشکن به یک لگد فلک دیوپای را
تاریکی زمانه چو روشن کند به مهر
صفوت چو نیست آدمی تیره رای را
بی زادن بلا چو نباشد، چه ساختند
کشت سراب این فلک فتنه زای را
روزی که می رود مشمر، خسروا، زعمر
الا همان قدر که پرستی خدای را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
جان بر ل*ب است عاشق بخت آزمای را
دستورییی به خنده ل*ب جانفزای را
خون مرا بریز و زخونابه وا رهان
خیریست، این بکن ز برای خدای را
گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی
این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟
زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش
هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری
آسیب بر چه می زنی آن ب*وسه جای را
مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک
بر سبحه منست شرف چنگ و نای را
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازوی زورآزمای را
ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
هنگام آشتی ست بت خشمناک را
دل خوش کنیم ل*ذت روحی فداک را
از خشم بود تا به سر ابرویش گره
من زان شکنجه ساخته بودم هلاک را
خوش وقت آنکه گفت مرا پای من ببوس
شرمنده وار ب*وس*ه زد این بنده خاک را
جانا، مبر ز بنده از این پس که بر درت
کرده ست پر زخون جگر صحن خاک را
بس کز برای آشتی چون تو جنگجوی
آورده ام شفیع شهیدان پاک را
چند از مژه اشارت لطفم، ندانی آنک
سوزن ستان بود جگر چاک چاک را
خوشنود اگر به جان شود آن دوست، خسروا
عاشق به خویش ره ندهد ترس و باک را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را
جوید برای خفتن خود خوابگاه را
از عین اعتبار ببینم به گلرخت
زیرا قیاس نیست درازی راه را
ای سرفراز، تیغ اجل در قفا رسید
سر راست دار، کج چه نهادی کلاه را
مردم همه نگون شده جستند زیر خاک
قامت ازان نکوست سپهر دو تاه را
چون رستن گیاه ز خونهای مردم است
من خون دهم ز مردم دیده گیاه را
من ماه را طلوع نخواهم به خاک، از آنک
گم کرده ام به خاک رخی همچو ماه را
خسرو چو بخت خویش جهان را کند سیاه
راه ار برون دهد ز جگر دود آه را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,068
امتیازها
73
کیف پول من
-173
Points
0
ز دور نیست میسر نظر به روی تو ما را
چه دولتی ست تعالی الله از قد تو قبا را
از آنگهی که تو سلطان به ملک دل بنشستی
نشاط و خواب به شبها حرام گشت گدا را
ز تیغ کش به حضورم که پادشاه بتانی
به دور باش فراقم مکش ز بهر خدا را
اگر چه در دل ما ماند یادگار جفایت
مباد آنکه رود از درونه یاد تو ما را
دریغ جان که یکی بیش نیست ورنه ز چشمت
به نرخ نیک خریدن توان متاع بلا را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا