کامل شده دلنوشته سردرگمی| فاطمه مقاره کاربر تک رمان

[fatememacani]

حرفی نمی‌زنم
تنها به او خیره می‌شوم
آیا این برگشت تمام شدن درد‌هایم است؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

آری درد‌هایم به پایان رسید.
دوباره لیلی مجنونم شدم.
مجنون دور سرم می‌گردد.
دستی روی سرم می‌کشد.
غم‌هایم را فراموش می‌کنم.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

دیگر اشک‌هایم
روی صورتم روانه نمی‌شود.
پا به خیابان می‌گذاریم،
یاد روزهایی میفتم که
نبود.
چشم‌هایم دوباره رنگ غم می‌گیرد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

نکند برود و باز نیاید؟
او متوجه غم چشم‌هایم
می‌شود؛ مانند همیشه
می‌گوید:
- چرا غم داره چشات.
یه دنیا حرف داره نگات.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

سری به معنای چیز
مهمی نیست تکان می‌دهم.
قیافه‌اش را عوض می‌کند،
معنی آن برای من مجهول است.
- چه شده؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

- جانم نگرانی باز تو را بگذارم و
بروم؟
معشوق من، همیشه این‌گونه ذهن مرا می‌خواند.
- آره.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

چهره‌اش رنگ غم می‌گیرد.
می‌دانم که دیگر نمی‌رود،
آن موقع ‌هم به خاطر کسانی
رفته بود که
پشت من و زندگی‌ام بد گفته بودند.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

با خودم تصمیم می‌گیرم،
دیگر در گذشته زندگی نکنم.
آینده مهم‌تر است یا گذشته‌ی تلخ؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

پاسخ مشخص است.
آینده.
آینده‌ای که می‌تواند برای من خوش
یا شاید هم ناخوش باشد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[fatememacani]

من آینده خود را می‌سازم،
که برای کودکانم تعریف کنم.
من که بودم و که هستم.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان