با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
با یاد خدا دلها آرام میگیرد!.
پس نام و یاد او سرآغاز من... .
دلنوشته: متروکه
ژانر: غمگین، اجتماعی
به قلم: نگین بای
ویراستار: miss_meli
مقدمه:
در این خانهی سوت و کور،
در کنار ساعتی که پاندول بیحرکتش همچو قلب آشوبم از کار افتادهاست؛
بیجان و بیرغبت،
با قاب عکسی گرد و خاک گرفته؛
کنج، دیوارترکبرداشته؛
با چشمانی باز، که انتظارت را میکشند!؛
مُردهام... !
روی صندلی ترک خورده،
با دستانی یخزده،
و گلی پژمرده،
نشستهام تا بیایی... !
نمیگویم مرا از یادت رفته!.
تو،
قرارمان را یادت رفته!.
شاید که این امید، اشکهایم را
در پشت پلکهایم، پنهان کند و... .
میمانم تا بیایی!.
دریایمیدم خشک میشود،
اگر نیایی!.
شهر که سهل است،
یکدنیا خاموش میشود،
اگر نیایی!.
خودت هم خوب میدانی که ضربان قلب من،
به صدای قدمهای تو وابسته است.
بیا تا " ایستقلبی " نکردهام!
بیا باهم حرف بزنیم.
درد و دل کنیم و کمی از خاطرههایمان بگوییم.
خاطرهای ندارم؛ اما
به همین بهانه میخواهم خاطره بسازم.
از لحظات با تو بودن و
لبخندهای سحرآمیزت.
دلِ من، متروکه شد؛
هنگامیکه، تو را در خودش نیافت.
زمین را به آسمان و آسمان را به زمین کشاند؛
از نفس افتاد و ترک برداشت.
اشکی از چشمانم روانه شد و،
دلشکسته شدم!.
در این شبهای تنهایی، رنج بیتو بودن را تحمل میکنم.
حماقتی جبرانناپذیر و بس دشوار.
دلم تنگ میشود و میگیرد؛
همهچیز از سرش گذشته،
به جز تو!.
تیکههای خودش را جمع میکند و به سوی مرگ روانه میشود.
در راهش باز هم یاد تو، شکستش میدهد.
حتی مرگ هم او را راحت نمیکند!.
در نیمهراه، او میماند و یادِ تو!.