کامل شده دلنوشته‌ متروکه| نگین کاربر انجمن تک رمان

[نگین ...]

تاریک و خاموش،
در ساعت‌های عمرم می‌گذرند.
اسیر می‌کنند؛
قفل و زنجیر می‌کنند دست و پای شبانه روزهایم را!.
من می‌مانم و ذهنی آوار،
که توانایی ترک‌شان را ندارد.
و نه توانایی وابستگی به آن‌ها.
خاطره‌هایی نه چندان دور، و نه چندان نزدیک.
تنها، دست و پاگیر و ترسناک!.
شاید با فراموشی بتوانم از تک‌تک‌شان فاصله بگیرم.​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

از تمام لحظات می‌گریزم.
کمی آرامش می‌خواهم؛
که شما را برایم معنا می‌کند.
مرگ در این زمستانِ‌سرد،
در قلب من گرم می‌شود.
نامردی درمان نیست؛
و تو هم مِهرم شده‌ای و هم مرهم برای من.
روز، زور می‌گوید و با شب خوش و بش می‌کند.
تا بمانم و بمانند!.​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

ستاره‌هایی که تو می‌چینی را من می‌بینم.
و هیچ می‌بینی که
از این‌همه آدم،
من تو را دست‌چین کرده‌ام؟!
​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

دل‌تنگی، آدم را به مرز جنون می‌رساند.
که بی‌حد و مرز،
در سلول‌سلول وجودم رسوخ می‌کند.
و جان به ل*ب می‌رساند.
دل‌تنگی، شاخ و دم ندارد.
دل‌تنگ که می‌شوی؛ فقط دیدار یار
آرامت می‌کند.​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

تو چه می‌دانی که این غم،
در درونم آتش به پا کرده؟!
تو چه می‌دانی که این رنج،
در دلم آشوب به پا کرده؟!
تو چه می‌دانی که سکوتم،
در وجودم ناگهانی، خود صدا کرده؟!
تو چه می‌دانی؟!
چه می‌دانی چه می‌گوید؛
چه می‌دانی چه می‌گویم؟!
تو چه می‌دانی که این‌حالم،
د*ر*د خود را خود دوا کرده.
چه می‌دانی ز جانم،
ز این احوال و خیالم!.
نمی‌دانی که خیالم،
هنوز هم،
بودنت را در خود بنا کرده‌‌‌.
نمی‌دانی؛
نمی‌دانی!.​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

قلب من می‌ترسد؛
از این شب‌های‌تنهایی.
از این د*ر*دها و رسوایی.
از این فردا که نمی‌آیی!.
قلب‌من بی‌تو، ریشه کن می‌شود.
از این‌دنیا،
از این‌امروز و
از فردا.
قلب من می‌میرد و جانی برایش هیچ نمی‌ماند.
قلب من می‌گیرد و شادی برایش هیچ نمی‌ماند.
بدان؛ جانم، به تو وصل است!.
احوالم، به تو وصل است!.
وگر بگذاری و روی تنها،
غمِ جانم وزین خاکم،
نمایان می‌شود به پهنایی‌های این‌دریا.
​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

هیچ نگو!.
من هم سکوت خواهم کرد.
چشمان تو آن‌قدر زیباست که حرفی برای گفتن نمی‌ماند.​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

مجنون، دیوانه نبود.
مجنون، عاشق بود.
و این عشق می‌سوزاند او را.
مجنون، دنیا را نمی‌خواست.
مجنون، تنها لیلی‌اش را می‌خواست.
گریه می‌کرد و می‌خندید!.
او، دیوانه‌ی عشق بود.​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

باران آهسته می‌بارید؛
اما،
آتش به جانم می‌زد.
باران نم‌نم می‌بارید؛
اما،
سیل را در قلبم جاری می‌ساخت.
باران، بارانِ‌تنهایی بود.
باران‌دل‌تنگی!.
باران اندوه و غم تلنبار شده بر قلب‌من.
که از چشمانم جریان داشت؛
و هر بار گودال زیر چشمانم را عمیق‌تر می‌کرد.
​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[نگین ...]

سقف این‌متروکه ترک برداشته‌است.
عمیق و آشکار،
با دیدنش جانم که هیچ،
قلبم به لرزه در می‌آمد.
اما،
با نبود تو،
نشسته بودم تا بمیرم!.
​

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان