• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

کامل شده نمایشنامه‌ی اتفاق ناگهانی | نگین کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع نگین ...
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 791
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
6zy_oump_نمایشنامه_اتفاق_ناگهانی1.jpg
به نام تک نوازنده‌ی عشق
نمایشنامه: اتفاق‌ناگهانی
نویسنده: نگین بای
ژانر: تراژدی

اسم شخصیت‌ها:
نگین، قسم، عاطفه
کوروش، امیرعلی، رضا، سرباز
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
در اتاقی نیمه‌تاریک نشسته بودند. اتاقی که به پنجره‌اش پرده‌ی حریری آویزان بود و با باد تکان می‌خورد. اندک نورآسمان اتاق را روشن می‌کرد، هوابارانی بود و سرد! یکی دونفرشان فنجان‌قهوه‌ای د*اغ به دست داشتند. اما همگی در فکر فرو رفته بودند و به دیوارخاکستری اتاق خیره شده بودند. تنها صدای‌قطرات‌ باران به گوش می‌رسید.
قسم: نمی‌خوایین حرفی بزنید بچه‌ها؟ من کلافه شدم.
نگین: به نظرت حرفی مونده بزنیم؟ اصلا چه حرفی داریم که بزنیم؟ همه‌ی برنامه‌هامون دود شد رفت هوا.
قسم: خب حالا توام! دنیا که به آخر نرسیده، من همین جوریش نگرانم؛ توام نمک بپاش رو زخمم.
کوروش: میگم می‌‌خوایین نریم؟
نگین: چی میگی کوروش؟ ما کلی برنامه ریخته بودیم.
کوروش: حالا که می‌بینی نقشه‌هامون نقشه بر آب شد. بعدش هم تو این بارون که بعید می‌دونم بند بیاد بشه رفت شمال؛ به نظر من قسمت نیست بریم. اولش که بلیط‌هواپیما تموم شد و گیرمون نیومد، الان هم که بارون؛ اخبار هم اعلام کرده به احتمال خیلی‌زیاد طوفان در راهه.
نگین: ای‌خدا؛ پس عاطفه رو چیکار کنیم؟ ناراحت میشه. اولا ما کلی برنامه ریختیم که باید بریم؛ دوما که تولدشه و نمیشه نرفت، قرار بود سوپرایزش کنیم.
قسم: می‌دونید چیه؟ من میگم به جای این‌که با هم کل بندازید بیایین یکم فکر کنیم، باشه؟!
امیرعلی: (از جایش بلند می‌شود) آقا صبر کنید من یک‌ایده دارم.
کوروش: ایده‌های تو بدرد... (مکث می‌کند)
امیرعلی: ایده‌های من چی؟
کوروش: هیچی!
امیرعلی: نه، بگو نترس.
قسم: ای‌بابا، باز شروع نکنید. امیر توام حرفت رو بزن.
امیرعلی: حالا که فکر می‌کنم، ایده‌های کوروش خیلی‌بهتره.
کوروش: مسخره خودتی!
نگین: سکوت لطفا! عین خروس‌جنگی نیفتید به جون هم.
کوروش: زنگ بزنم به رضا بگم کنسله؟!
قسم و نگین: نه!
کوروش: نه و... دهن من رو باز می‌کنید. شما واقعا منتظرین معجزه‌شه؟ از الان بگم شدنی نیست. این بحث رو همین‌جا تمومش کنید.
نگین: یعنی چی کوروش؟ فکر کن تولد خودته! که البته می‌دونم احساس نداری‌ها، فقط خواستم بدونی که واسه ما مهمه.
کوروش: من دیگه حرف نمی‌زنم.
قسم: می‌تونیم یک‌کاری کنیم؛ تولد آی‌شین که شد دقیقا همین اتفاق افتاد.
نگین: آی‌شین کیه؟!
قسم: راجبش یک‌چیزایی بهت گفتم؛ همونی که رفتم مشهد و توی هتل باهاش آشنا شدم. همون دختره که گفتم چشم‌عسلی و موهای خوش‌رنگی داشت، همونی که گفتم خیلی‌باادبه و صدای‌قشنگی داره.
کوروش: میشه ادامه ندی قسم؟
قسم: باشه باشه، حالا فهمیدی نگین؟!
نگین: آره، بگو!
قسم: تولدش رو تصویری تبریک گفتن و کلی جیغ و هورا. بعد هم که کادوهاش رو نشون دادن؛ البته من اون‌جا نبودم‌ها. این‌ها رو آی‌شین بهم گفت.
نگین: حالا یکم دیگه صبر کنیم. شاید بارون قطع شد.
کوروش: نگین ما رو می‌بره شمال. حالا ببینید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
قسم: (باخنده) خوب می‌شناسیش. منم یک‌حسی بهم میگه این حرفامون فایده نداره؛ باید جول و پلاسمون رو جمع کنیم و حرکت کنیم.
نگین: بچه‌ها هوا رو نگاه کنین. بارون داره نم‌نم می‌باره پس یعنی بند میاد. منم رفتم سوار ماشین بشم.
کوروش: وایسا، کجا میری؟
امیرعلی: خودت رو خسته نکن. رفت!
قسم: منم میرم. شما هم زود بیایین.
کوروش: اگه نیام؟!
قسم: خودت که می‌دونی، نگین رانندگی بلده!
کوروش: وای، من دیوونه شدم. دیوونه!
امیرعلی: منم همین‌طور! پاشو بریم.
امیرعلی و کوروش هم به دنبالشان می‌روند و همگی سوار ماشین می‌شوند. کوروش پشت‌فرمان می‌نشیند.
نگین: کوروش استارت بزن.
کوروش: هوا سرده! دستام خشک شدن.
نگین: مسخره نشو دیگه. اگه می‌خوای بذار من پشت‌فرمون بشینم.
کوروش: نه نه! من جونم رو دوست دارم.
قسم: (باخنده) وایی زود باش کوروش.
کوروش: میگم... بیایین بی‌خیال‌شیم.
نگین: کتک می‌خوای؟!
کوروش: نه، بیشتر پتو می‌خوام.
امیرعلی: کوروش بی‌فایده‌اس! با نگین نمی‌تونی دربیفتی.
کوروش: خدایا یک‌کاری کن.
نگین: ببینم منتظری معجزه بشه کوروش‌خان؟
کوروش: نوبت به منم می‌رسه بچه.
نگین: (می‌خندد و زبانش را درمیاورد) بچه خودتی!
کوروش: (استارت می‌زند) امیدوارم پشیمون نشیم.
امیرعلی: که سودی نداره... .
قسم: خب‌حالا، انقدر نفوذ بد نزنین.
نگین: عاطفه حسابی خوشحال میشه.
کوروش: وقتی توی‌اخبار اعلام کنن که عاطفه، دوستان خود را در اثر طوفان از دست داده و ماشین افتاده توی‌درّه و اثری ازشون نیست؛ حتما خوشحال میشه.
نگین و قسم: (جیغ می‌کشند) کوروش خفه‌شو!
امیرعلی: (می‌خندد) ایول داداش! خوب جو دادی.
کوروش: قابلی نداشت.
قسم: به جای این چرت و پرت‌ها یکم تو فکر تولد باشین. این‌که وقتی رسیدیم چیکار کنیم؟
کوروش: تو فکر کن با این سرما برسیم اون‌جا و قندیل نبندیم.
نگین: کوروش!
کوروش:(می‌خندد) حرف‌حق تلخه لامصب!
امیرعلی: تلافی کردنت و دوست دارم کوروش.
قسم: کوروش تو حواست رو جمع کن تو این مه به ماشینی چیزی نزنی. امیر تو هم ببند لطفا!
نگین: (با صدای رعد و برق جیغ می‌زند) وای؛ صدای چی بود؟
کوروش: فکر کنم رعد و برق!
امیرعلی: (می‌خندد) والا صدای‌رعد و برق توی‌جیغت گم شد.
نگین: بیایین برگردیم من می‌ترسم.
کوروش: نه دیگه، برگشتی وجود نداره.
نگین: (به حالت‌گریه جیغی می‌کشد) من می‌خوام برگردم، نمی‌خوام بیام.
کوروش: ولی من می‌برمت.
نگین: کمک! خدایا منو از دست عزرائیل نجات بده.
قسم: اِ کوروش اذیت نکن.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
کوروش: باشه، ولی برنمی‌گردم.
نگین: (طوری که کوروش نشنود می‌گوید) به درک! ایشالله رعد و برق بهت بزنه خشک بشی.
کوروش: (می‌خندد) شنیدم‌ها!
قسم: چقدر دیگه مونده تا برسیم‌؟
امیرعلی: فکر کنم سه‌چهارساعتی بشه.
قسم: خدا کنه طوفان نشه.
نگین: یک‌چیزی بگم؟!
قسم: هوم؟
نگین: من گرسنمه. ضعف کردم؛ کوروش بهم استرس وارد کرد.
کوروش: چی؟ این رو نگی چی بگی.
نگین: زخم‌معده گرفتم بابا، کوروش واسم یک‌چیزی بخر.
کوروش: امر دیگه مادمازل؟
نگین: نه، فعلا همین.
کوروش: ساندویچ خوبه؟
نگین: آره.
قسم: منم می‌خوام. دونونه باشه.
کوروش کنار یک ساندویچ‌فروشی نگه می‌دارد و چهارتا ساندویچ می‌خرد و سوار ماشین می‌شود.
قسم: نگین؟
نگین: (یک‌گ*از از ساندویچ خود می‌زند) بله؟!
قسم: به نظرت کادویی که گرفتم خوبه؟
نگین: ادکلن و میگی؟ آره عالی، اتفاقاً عاطفه از این‌جور چیزها دوست داره. من رو بگو که چه چیزهایی خریدم. فکر کنم از بین اون‌همه خرت و پرت فقط از اون دست‌بندی که روش ستاره داره خوشش بیاد.
قسم: نه بابا. این‌طوری‌ها هم نیست. البته اگر هم بقیه رو پسند نکرد من خودم یک‌کاریشون می‌کنم. مخصوصا اون پیراهن گلبه‌ای که شیفته‌اش شدم.
نگین: رودل نکنی یک‌وقت! ناسلامتی واسه تولد خودت همون پیراهن رو گرفتم.
قسم: رودل که نمی‌کنم؛ ولی پیراهنی که گرفتی دوستم اومد خونمون و وقتی دید حسابی خوشش اومد. منم تو رودر بایستی گیر کردم و بهش داد،. تازه تو یک‌عروسی پوشیده بود و یک‌جوری قر می‌داد که دلم ضعف رفت. واسه اون نه‌ها؛ واسه پیراهن نازم! با خودم می‌گفتم ای‌کاش بهش نمی‌دادم. خون‌خونم رو می‌خورد. هرکسی بهم می‌رسید از پیراهن تعریف می‌کرد، منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم سلیقه‌ی منه! ولی خب باور نکردن و یک‌جور بد نگام می‌کردن. هنوز که هنوزه حرص و جوش لباسم رو می‌زنم.
نگین: آهان، چه جالب! می‌دونی چیه؟ حقته قسم حقته، تا تو باشی از این غلط‌ها نکنی. هدیه‌ی من رو دادی به یکی دیگه؟ تو خجالت نمی‌کشی؟
قسم: ناراحت شدی؟
نگین: نه خیلی‌خوشحالم؛ از خوشحالی دارم بال درمیارم. مشخص نیست؟
امیرعلی: چقدر وراجی می‌کنین؟ یک‌لحظه ببند ببینم می‌تونی؟
نگین و قسم: با مایی؟
امیرعلی: آره، فَک که نیست؛ آرواره کوسه‌اس. والا من جای شما خسته شدم.
قسم: پس خسته نباشی.
کوروش: بچه‌ها یک‌لحظه ساکت!
امیرعلی: چیزی شده کوروش؟
کوروش: فکر کنم راه رو گم کردم.
نگین: چی؟ راه رو گم کردی؟ یعنی چی؟! مگه بار اولته که راه رو گم کرده باشی.
کوروش: تو این مه‌سنگین چیزی مشخص نیست.
نگین: کوروش اصلا شوخی‌قشنگی نیست.
کوروش: شوخی نمی‌کنم!
نگین: (به حالت گریه) بدبختمون کردی کوروش. ما رو به خاک‌سیاه نشوندی.
کوروش: ساکت میشی یا نه؟!
نگین: نمی‌خوام، واسه چی ساکت بشم؟ تو داری ما رو کجا می‌بری؟!
کوروش: من گفتم نیاییم، گوش نکردی.
نگین: خب منم وقتی رعد و برق زد گفتم برگردیم، ولی تو گوش نکردی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
کوروش: تو این وضعیت زبونت هم درازه.
نگین: یک‌نگاه به ز*ب*ون خودت هم بندازی بد نیست.
قسم: بسه دیگه! الان وقت مناسبی واسه کل انداختن نیست. کوروش دقیقا کجاییم؟
کوروش: دقیقا نمی‌دونم! هیچی معلوم نیست.
نگین: یکم دقیق نگاه کن.
کوروش: دیده نمیشه.
نگین: کور که نیستی، قشنگ نگاه کن؛ اگه من رو از این جهنم‌درّه نجات ندی خودم رو می‌کشم.
کوروش: خوبه پس از دستت خلاص میشم.
نگین: کوروش!
امیرعلی: ای‌بابا! یکی این موش و گربه رو از هم جدا کنه.
نگین: به نظر من کوروش رو از ماشین پرت کنیم پایین.
کوروش: مرسی واقعا! به نظر من تو باید پرت بشی پایین که ما رو به این روز انداختی.
نگین: من؟ هه، شاید واقعا من پشت‌فرمون نشستم و خودم خبر ندارم، باشه اگه می‌خوای میرم.
کوروش: (با جدیت به نگین نگاه می‌کند) می‌شینی و از جات تکون نمی‌خوری.
نگین: خواهش کن، شاید نرفتم!
کوروش: به بچه زیادی رو بدی همین میشه.
نگین: من بچه‌ام؟ باشه پس بزار یکم کله‌شقی کنم. وقتی درو باز کردم و از ماشین پریدم پایین بعد هم یک‌کامیون از روم رد شد اون‌وقت خودت میای بالای سرم و اشک می‌ریزی.
کوروش: قطعا اون اشک، اشک‌شوقه!
قسم: وای خدا نکنه نگین، منم خودم رو از پرتگاه می‌ندازم پایین تا با هم مُرده باشیم.
امیرعلی: منم اون وسط می‌خندم که فیلم‌سینمایی کامل بشه.
قسم: نه دیگه، دست تو رو هم می‌کشم که یک آب‌خوش از گلوت پایین نره.
امیرعلی: منم حتما اون لحظه باهات میام؟ آره؟
قسم: نیای به زور می‌برمت.
امیرعلی: به همین خیال باش!
نگین: (گریه می‌کند) پس کادوهای عاطفه چی میشه؟
کوروش: وای باز شروع شد.
امیرعلی: هنوز که نمردیم آبغوره گرفتی.
نگین: ما می‌میریم. قاتلمون کوروشه.
کوروش: دستم بهت برسه می‌دونم چیکارت کنم نگین.
قسم: (می‌خندد) تو رو خدا بس کنید. از خنده می‌میرم.
نگین: مرگ سراغمان را گرفت، نورسفیدی چشمانم را می‌زند. آه‌خدایا کوروش مرا می‌کشد پس او را نبخش!
قسم: (از خنده ریسه می‌رود) نگین دیوونه‌ای بخدا.
کوروش: از دیوونه‌ام اون‌ورتر!
امیرعلی: فکر کنم راه رو درست رفتی کوروش.
کوروش: می‌دونم بابا. می‌خواستم ببینم این بچه چیکار می‌کنه.
نگین: واقعا؟ خدایا شکرت. از مرگ نجات پیدا کردیم. خدایا فرشته‌کوروش را عفو کن!
کوروش: (می‌خندد) همین کارهات رو دوست دارم.
نگین: هه‌هه‌هه شوخی بی‌مزه‌ای بود.
امیرعلی: همه‌ی حرف‌هاشون رو به شوخی می‌زنن.
نگین: زده به سرتون.
قسم: حالا که داریم به تونل می‌رسیم وقت جیغه!
نگین: جونمی‌جون! بپر بالا شیشه قسم.
امیرعلی: تو رو جون هرکی دوست دارین یواش!
نگین: (با جیغ) یوهو! چه کیفی میده؛ فقط یکم‌سرده.
قسم:(با جیغ) وای خیلی‌خوبه، دارم قندیل می‌بندم.
نگین: دست‌هام از سرما کبود شدن، خداجونم.
قسم: نگین برگردیم سرجامون؟
نگین: آره یخ زدم.
کوروش: خوب بود؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
نگین: عالی! فقط نیاز دارم یک‌لباس‌گرم بپوشم. خیلی‌سردمه!
قسم: بهت گفتم لباس‌گرم همراهت باشه.
کوروش: پولیور من رو بپوش.
نگین: واقعا؟ خیلی‌خوبی کوروش. پولیورتم خیلی‌خوبه.
کوروش: (لبخند می‌زند) احیاناً تا چنددقیقه پیش قاتل نبودم؟
نگین: چنددقیقه پیش آره ولی الان دیگه نه!
کوروش: روت رو برم! به سنگ‌پا قزوین گفتی برو من جات هستم.
قسم: بچه‌ها حوصله‌ام سر رفته. بیایین یک‌کاری کنیم.
نگین: شهربازی خوبه؟!
امیرعلی: چی؟ بچه شدی؟
نگین: تو رو خدا، یکم بازی کنیم.
امیرعلی: نه واقعا بچه‌ای! کوروش راست میگه.
نگین: کوروش بیخود میگه؛ می‌خواد ذهنت رو شست و شو بده.
امیرعلی: آن‌چه عیان است چه حاجت به بیان است.
کوروش: کی بیخود میگه؟ نشنیدم دوباره بگو.
نگین: گفتم پولیورت رو خیلی دوست دارم؛ بیخود نیست واسه توئه!
کوروش: (می‌خندد) عجب دختری هستی‌ها.
نگین: یک‌تیکه ماهم، ماه! خب بچه‌ها، من کیش.
قسم: منم گیلان.
امیرعلی: قشم!
کوروش: من شنوا!
نگین: ولی همچین شهری نداریم.
کوروش: منظورم اینه‌که بازی بی‌بازی!
نگین: کوروش تهرانه... شروع کنید.
کوروش: گفتم بازی نمی‌کنم.
نگین: بازی می‌کنی چون من میگم، وگرنه من رانندگی می‌کنم.
کوروش: اجازه نداری.
نگین: چرا دارم.
کوروش: نداری.
نگین: (داد می‌زند) دارم کوروش!
قسم: ای‌بابا. شما دست بردار نیستین؟
امیرعلی: می‌خوام برم کیش تا حرف نزنه!
نگین: (لبخند پهنی می‌زند) چرا کیش؟
امیرعلی: ای‌خدا، پس کجا؟!
نگین: تهران.
کوروش: این بازی‌مسخره رو تمومش کنید.
نگین: تهران به گوشی؟ تهران جواب بده.
کوروش: دارم برات! چرا تهران؟
نگین: پس کجا؟!
کوروش: قبرستون.
نگین: خیلی‌بدی کوروش.
امیرعلی: (با خنده) کوروش جون من انقدر نخندون.
نگین: اصلا هم خنده‌دار نبود. خیلی‌مزخرفی کوروش!
کوروش: می‌دونم خوشگله! بزن کانال بعدی!
نگین: می‌خوام رانندگی کنم.
کوروش:نه، اصلا حرفش هم نزن.
نگین: نگه‌دار وگرنه همین‌جوری پیاده میشم.
کوروش: تو جرات داری در رو باز کن.
قسم: (با جیغ) نگین در رو ببند.
کوروش: نگین تا سه می‌شمرم، در رو نبستی با من طرفی!
نگین: من منتظرم پات رو بذاری رو ترمز.
کوروش: نگین یک... نگین دو... سه بشه خودت می‌دونی‌ها.
نگین: به نظرت پام رو بذارم بیرون می‌میرم یا زنده می‌مونم؟
کوروش: لعنتی داری چه غلطی می‌کنی؟
امیرعلی: کوروش وایسا.
کوروش: (پایش را روی ترمز می‌گذارد و نفس‌نفس می‌زند) قبر خودت رو کندی نگین!
نگین: ترسیدین؟ بابا من که همچین جراتی ندارم؛ بعدش هم من جونم رو دوست دارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
قسم: تو من رو زهرترک کردی دختر. قلبم وایستاد!
کوروش: (با داد) معلوم هست چیکار می‌کنی؟ دیوونه شدی یا دلت کتک می‌خواد؟!
نگین: هیچ‌کدوم. رانندگی می‌خوام!
کوروش: (با حرص نفسش را به بیرون می‌فرستد) باید می‌ذاشتم خودت رو بندازی پایین.
نگین: تو می‌ذاشتی هم من این کار رو نمی‌کردم.
امیرعلی: از این کارها خوب بلدی‌ها، برو بازیگری یک‌تست بده بچه‌!
نگین: چون تو گفتی باشه؛ خب حالا بشینم پشت‌فرمون؟!
کوروش: بعدا تلافی می‌کنم.
نگین: (پشت‌فرمان می‌نشیند) آقایون خانم‌ها، لطفا کمربندهای خود را ببندید که می‌خواییم پرواز کنیم.
قسم: یواش بری‌ها! من خیلی‌می‌ترسم.
امیرعلی: نگین پشت‌‌فرمون باشه باید هم بترسی.
نگین: اتفاقاً برعکس! تا من هستم غمت نباشه.
کوروش: جریمه رو خودت میدی‌ها.
نگین: جریمه‌ی چی؟
کوروش: جلوت رو نگاه کن سرباز رو نزنی.
نگین: سلام جناب. مشکلی پیش اومده؟!
سرباز: چرا وایسادی؟
نگین: خوب شما با تابلو علامت دادید.
سرباز: با شما نبودم؛ با ماشین‌عقبی بودم. حرکت کن!
نگین: شرمنده، یک‌دیوونه تو ماشینه فکر کرده با ما بودین.
سرباز: دشمنتون شرمنده.
کوروش: به من گفتی دیوونه؟
نگین: نه عاقل، با خودم بودم.
قسم: بس کنید دیگه! میگم یکم استراحت کنیم؟ چشم‌هام داره تیر می‌کشن.
نگین: باشه، کجا ترمز بزنم؟
قسم: کنار پارک‌جلویی نگه‌دار. پارک‌شهرش خیلی‌قشنگه، بیشتر طبیعته و آدم دلش باز میشه.
امیرعلی: ولی تو این هوای‌سرد من دلم باز نمیشه، تا اطلاع‌ثانوی بسته می‌باشد.
قسم: نمکدون، منم نگفتم پیاده شیم.
امیرعلی: بچه‌ها، رضا... .
نگین: کو؟ کجاست؟ ما رو دیده؟!
امیرعلی: داره زنگ می‌زنه عقل‌کل!
نگین: خوب مثل آدم حرف بزن انقدر نگران نشم.
امیرعلی: جواب بدم؟
نگین: جواب بده اما چیزی از تولد نگی‌ها. اگر هم چیزی پرسید بگو خبر ندارم و یک‌بهونه‌ای بیار. توام که تو این کارها خوب‌ماهری.
امیرعلی: به لطف تو چرا که نه! دست‌پرورم.
قسم: جواب بده تا قطع نشده.
امیرعلی: پس چیزی از تولد نگم دیگه؟!
نگین و قسم: ای‌بابا‌... .
امیرعلی: باشه‌باشه فهمیدم؛ چرا می‌زنین؟
نگین: (دستش را دراز می‌کند) اصلا بده من جواب بدم.
کوروش: (موبایل را از دست امیرعلی می‌کشد و تماس را برقرار می‌کند) الو... .
رضا: الو، امیرعلی!
کوروش: منم کوروش.
رضا: تویی؟ سلام داداش.
کوروش: سلام، چیزی شده؟
رضا: نه، کجایین؟
کوروش: کجا رو داریم بریم؟! ویلا!
رضا: اِ خب پس هیچی؛ می‌خواستم خبرتون رو بگیرم. کاری نداری؟
کوروش: نه فعلا.
نگین: (با صدای‌آرام) قطع کن، قطع کن!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
کوروش: (قطع می‌کند و موبایل را به سمت امیر می‌گیرد) کارم درسته، نه؟
نگین: هه، تو تعریف نکنی کی تعریف کنه؟ چی گفت حالا؟
کوروش: حرفت رو پس‌بگیر تا بگم.
نگین: عمرا، تو خواب و رویا ببینی.
کوروش: آهان، که این‌طور! پس این رو به خودت هم بگو.
قسم: وای از دست شما؛ من آخر خودم رو می‌کشم.
نگین: چرا تو، کوروش هست!
کوروش: (گوش‌نگین را می‌کشد) دم درآوردی بچه!
نگین: آی‌گوشم رو ول کن.
کوروش: معذرت‌خواهی یادت رفت.
نگین: اگه گوشم رو ازجا بکنی باز هم معذرت‌خواهی نمی‌کنم.
کوروش:‌ (گوش نگین را می‌کشد) حیف شد بدون‌گوش زشت میشی.
نگین: (جیغ می‌کشد) روانی چیکار می‌کنی؟
امیرعلی: خیلی‌ هم عالی! فکر کنم اصلا نرسیم شمال.
قسم:وای تو رو جون هرکی دوست دارین بس کنید. من خسته شدم انقدر تذکر دادم؛ بچه که نیستین.
نگین: خوب یک‌چیزی به کوروش بگو. همش اذیتم می‌کنه.
کوروش: موش مردگیت رو دوست دارم.
نگین: منم گوشم رو خیلی دوست دارم.
کوروش: من رو چی؟ دوستم داری؟
نگین: چرا باید دوستت داشته باشم؟
کوروش: پس یعنی متنفری؟!
نگین: اینش دیگه به خودم مربوطه.
امیرعلی: از آب گل‌آلود خوب ماهی می‌گیری آقاکوروش.
نگین: ماهی می‌گیره؟ بیخود می‌کنه من رو بگیره.
قسم: (از زور خنده، قرمز می‌شود) نگین تو معرکه‌ای!
امیرعلی: این دختر یدونه‌اس، تو خل‌بازی نمونه‌اس.
نگین: تو یدونه بودنم که شکی نیست ولی خل خودتی.
قسم: هم مخم سوت کشید هم سردمه.
امیرعلی: من میرم یک‌چیزی بخرم، گرسنم شد.
نگین و قسم: واسه منم بخر!
امیرعلی: واسه قسم می‌خرم ولی تو نه.
نگین: چرا؟ من ضعف کردم.
امیرعلی: خلم دیگه، آره؟!
کوروش: منم باهات میام.
نگین: به درک نخر! کوروش می‌خره نه؟
کوروش: از من مایه نذار. همون ساندویچ زیادیت بود‌.
امیرعلی: (می‌خندد) خوشم اومد. بریم.
قسم: اون‌هارو ولش کن عقل تو کله‌اشون نیست.
نگین: (ناراحت) ناراحت نیستم!
قسم: قشنگ مشخصه؛ پاشو بریم تو پارک‌شهر یکم هوا بخوریم.
نگین: بریم.
باهم از ماشین پیاده می‌شوند و وارد پارک می‌شوند.
قسم: وای چه غلطی کردم. خیلی‌سرده؛ یادمه بچه که بودم با مامان و بابام رفتیم اردبیل. زمستون بود و اوج‌سرما؛ اولین‌بار هم اون‌جا گم شدم. انقدر ترسیده بودم که حد نداره. ولی خوب خدارو شکر یک‌پیرزن به دادم رسید. شماره‌ی بابام رو دادم و بهش زنگ زدم. سریع خودش رو به آدرسی که پیرزن گفت رسوند. هی! نمی‌دونم یک‌دفعه چرا یاد این خاطره افتادم.
نگین: قسم؟
قسم:هوم؟!
نگین: میگم... .
امیرعلی: هیچی نگو! ببینین چی گرفتم.
قسم: آخ‌جون باقالی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
کوروش: این هم مال دخترلوس!
نگین: من نمی‌خورم.
امیرعلی: آخی! کوچولوی ما دل‌نازکه!
نگین: امیر!
امیرعلی: (می‌خندد) باشه من ساکت!
کوروش: شوخی سرت نمیشه؟
نگین: نه که خیلی به شوخی می‌خورد و خنده‌دار بود؟
کوروش: حتما باید خنده‌دار باشه؟
نگین: عذر خواهیت به درد خودت می‌خوره.
کوروش: من عذرخواهی نکردم.
نگین: نمی‌گفتی‌ام معلوم بود.
کوروش: ناراحت شدی؟ دارم از دلت در میارم.
نگین: کی گفته من ناراحت شدم؟ من با حرف آدمایی مثل تو ناراحت نمیشم.
کوروش: واقعا؟ خوبه پس؛ چون اگر هم ناراحتم می‌شدی برام مهم نبود.
قسم: بچه‌ها؟
نگین: ببین آقاکوروش تو فکر کردی خیلی برام مهمی؛ که اصلا این‌طور نیست. من حتی به تو فکر هم نمی‌کنم.
کوروش: (اخم‌هایش را غلیظ می‌کند) داری زیادی حرف می‌زنی.
قسم: بچه‌ها میشه... .
نگین: وایسا قسم، می‌خوام بدونم به این چه ربطی داره؟
کوروش: تمومش می‌کنی یا نه؟!
نگین: مثلا نکنم چی میشه؟
کوروش: (دست‌نگین را می‌گیرد، به طرف ماشین می‌کشد و او را به داخل‌ماشین پرت می‌کند) صدات رو بشنوم تضمین نمی‌کنم دست روت بلند نکنم.
قسم: کوروش؟
کوروش: خواهش می‌کنم چیزی نگو، سوار شید باید حرکت کنیم.
امیرعلی: من رو نگاه کن.
کوروش: (تقریبا داد می‌زند) گفتم سوارشو!
امیرعلی: خیل‌خوب، تو آروم باش یک‌دقیقه.
کوروش: من آرومم.
امیرعلی: نیستی؛ می‌شینی پشت‌فرمون یک‌دفعه می‌زنی به یک‌نفر بدبختمون می‌کنی. می‌شنوی چی میگم؟
کوروش: (کلافه، دستی به صورتش می‌کشد) تو بشین پشت‌فرمون.
امیرعلی: باشه... این‌جوری بهتره!
قسم: (به آسمان نگاه می‌کند) بارون میاد.
سریع سوارماشین می‌شوند. سکوت‌سنگینی ماشین را فراگرفته است.
نگین: (با بغض) م... من... .
قسم: چیزی شده؟
نگین: (به قسم خیره می‌شود و سرش را به علامت‌منفی تکان می‌دهد) امیرعلی؟
امیرعلی: (از آینه به نگین نگاه می‌کند) جانم؟
نگین: میشه ماشین رو نگه داری؟
کوروش: نگه‌دار!
امیرعلی: واسه چی؟
کوروش: وقتی میگه نگه‌دار، یعنی نگه‌دار.
امیرعلی: باشه بابا چرا داد می‌زنی؟ بیا نگه داشتم.
نگین: قسم میشه باهام بیای؟!
قسم: آره عزیزم. جایی می‌خوای بری؟
نگین: نه، فقط بیا.
قسم: باشه بریم.
هردو از ماشین خارج می‌شوند و کمی قدم می‌زنند.
نگین: (با کمی مکث) زیاده روی کردم.
قسم: قربون شکلت برم. غصه نخور؛ می‌دونی چیه؟ یک‌موضوعی هست که باید خیلی‌وقت پیش می‌فهمیدی ولی خوب به خاطره یک‌نفر نتونستم بهت بگم. الان هم نمی‌تونم بگم؛ نه که نخوام. مجبورم که فعلا ساکت بمونم.
نگین: منظورت چیه؟
قسم: (لبخند می‌زند) هیچی، ولش کن! بهتر شدی بگو بریم تو ماشین.
نگین: (سرش را تکان می‌دهد) باشه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
582
لایک‌ها
7,092
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
480
Points
0
قسم: یک‌چیزی ازت بپرسم نگین؟
نگین: اوهوم.
قسم: راستش... اون حرف‌هایی که زدی، یعنی گفتی کوروش برات مهم نیست و بهش فکر نمی‌کنی. راسته؟ یعنی واقعا همین‌طوره؟
نگین: حرف‌های عجیبی می‌زنی‌ها. ولی خب سر دعوا که حلوا پخش نمی‌کنن؛ یکی اون گفت یکی من! چی داشتم بگم؟ همین‌ها به ذهنم رسید.
امیرعلی: (سرش را از شیشه بیرون می‌آورد) کجا رفتین؟ بیایین دیگه.
قسم: اومدیم. (به نگین نگاه می‌کند) بریم که صداش درومد.
نگین: باشه.
قسم: امیر باید زودتر برسیم شمال.
امیرعلی: اگه اجازه بدید منم می‌خوام همین کار رو بکنم.
قسم: یک‌آهنگ بزار.
امیرعلی: چی بزارم؟
قسم: من بخونم؟
امیرعلی: نه نه فهمیدم چی بزارم. (سریع صدای‌ضبط را زیاد می‌کند) این خوبه.
می‌زنه برق، طرز نگاهش داره با همه فرق
کیه که اون رو ببینه نشه غرق
توی اون صورت‌ماهش
شب شده سرد، من و اون زیر این بارون و این چتر
که ما دوتا رو عاشق همدیگه کرد
چون دل من خیلی می‌خوادش...
امیرعلی: قسم همخونی نکن بلد نیستی؛ صدات رو اعصابه.
قسم: بد می‌خونم؟
امیرعلی: نه، حیفی! بذار تو کنسرتت بخون.
قسم: امیر می‌زنمت‌ها.
امیرعلی: النگوهات می‌شکنن ریزه.
قسم: جیگر!
امیرعلی: (با تعجب) چی؟
قسم: تو موبایلم عکس یک‌دختربچه‌ی خیلی‌ناناز و جیگره.
امیرعلی: آهان! درست بگو بفهمم.
قسم: آخی! قربونش برم من.
امیرعلی: دیگه داریم می‌رسیم.
قسم: چی؟ استرسم گرفت؛ میگم‌ها من از ماشین پیاده نمیشم. شما اول برید بعد منم میام.
نگین: منم همین‌طور!
امیرعلی: یعنی چی؟ همه با هم می‌ریم.
کوروش: بپیچ تو کوچه.
به خانه‌ی عاطفه و رضا که می‌رسند‌ امیرعلی ترمز می‌زند. همه از ماشین پیاده می‌شوند و امیرعلی آیفون را می‌زند.
قسم: آیفون رو بزن.
امیرعلی: زدم، جواب نمیدن.
قسم: یک‌بار دیگه بزن.
امیرعلی: (آیفون را یک‌بار دیگر می‌فشارد) بفرما.
قسم: بازم بزن شاید نشنیدن.
امیرعلی: گیر دادی‌ها. شاید نیستن.
قسم: نیستن که نمیشه. کجا رفتن مثلا؟
امیرعلی: چه می‌دونم، این همه‌جا. زن و شوهر رفتن دور بزنن.
نگین: خوب زنگ بزنیم بهشون؟
کوروش: زنگ می‌زنم به رضا.
قسم: یعنی کجا می‌تونن رفته باشن؟ کوروش بزار رو بلندگو.
رضا: الو؟
کوروش: (روی بلندگو می‌گذارد) سلام رضا.
رضا: سلام! کجایین شما؟
کوروش: منم می‌خواستم همین رو بپرسم.
رضا: من و عاطفه رو میگی؟ خب معلومه؛ اومدیم تهران!
نگین و قسم: چی؟ تهران؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : نگین ...
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا