- تاریخ ثبتنام
- 2020-09-14
- نوشتهها
- 580
- لایکها
- 7,181
- امتیازها
- 93
- محل سکونت
- اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
- کیف پول من
- 420
- Points
- 0
کوروش: تهران چیکار میکنید؟
رضا: مگه ویلا نیستین؟
کوروش: نه، ما اومدیم شمال.
رضا: (میخندد) شوخی میکنی کوروش؟ بابا من و عاطفه گفتیم شما رو سوپرایز کنیم تولدش رو پیش شما باشیم.
کوروش: بیخیال رضا؛ ما هم پاشدیم اومدیم اینجا واسه همین.
امیرعلی: باورم نمیشه!
رضا: حالا چیکار کنیم؟ شما میایین یا ما بیاییم؟
کوروش: چی فکر میکردیم چی شد!
نگین: نه نه، شما از اونجا تکون نخورید.
رضا: تو خیابون بمونیم؟ قندیل میبندیم. عاطفه تا همینجا کلی سرم غر زده.
نگین:اومم... من یک کلیدیدک زیرگلدون گذاشتم.
رضا: شما چی؟
کوروش: میاییم، ولی امشب رو یککاریش میکنیم.
رضا: (با خنده) ایول بابا، چه ضدحالی شدا.
عاطفه: (از پشتگوشی) دخترها دلم براتون یکذره شده.
قسم: وایعاطفه! من و نگین بیشتر.
امیرعلی: ممنون واقعا! من و کوروش و رضا هم چغندر.
عاطفه: بر منکرش لعنت.
امیرعلی: خیلی دلم میخواست اینجا بودی و کادوی تولدت رو میدادم زنداداش.
عاطفه: حتما عروسکخرسی خریدی، آره؟
امیرعلی: گفتم دوست داری خریدما.
عاطفه: (میخندد) عجبا!
رضا: سریعتر بیایین، منم برم کلید رو بگیرم. پیدا نکردم زنگ میزنم.
کوروش: باشه فعلا.
رضا: فعلا خداحافظ!
امیرعلی: کجا بریم به نظرتون؟
نگین: ل*بدریا... .
امیرعلی: تو این وضعیت دیوونگیه.
نگین: من رفتم دیوونگی کنم.
کوروش: وایسا با ماشین میریم.
امیرعلی: کوروش توام باهاش موافقی؟
کوروش: اینجا موندن احمقانه نیست؟!
امیرعلی: راست میگی!
همگی به ماشین پناه میبرند و کوروش راهی ساحل میشود. وقتی میرسند اول از همه نگین پیاده میشود.
نگین: وایدریا... .
کوروش: جلو نرو خطرناکه!
امیرعلی: (با چوب از راه میرسد) میخوام آتیش درست کنم.
نگین: منم کمکت میکنم.
امیرعلی: نه نه، تو خرابکاری نکنی کمک کردی.
کوروش: (میخندد) آفرین!
نگین:هههههه، بینمک!
امیرعلی: تو یکگوشه بشین من رو تماشا کن.
نگین: (لبخند میزند) باشه.
کوروش: (یکنگاه به نگین و یکنگاه به امیرعلی میکند) باشه؟ امیر بده من چوبهارو!
امیرعلی: چرا؟
کوروش: من آتیش رو راه میندازم.
امیرعلی: ایکلک!
کوروش: (خودش را به آن راه میزند) بدو دیر شد.
قسم: کوروش یکلحظه میای؟!
کوروش: چیزی شده؟
قسم: نه، کارت دارم.
کوروش: اومدم. (به سمت قسم میرود) بگو!
قسم: کوروش... به نگین نمیخوای بگی؟
کوروش: (با سردرگمی) چی رو بگم؟ از تنها چیزی که تو زندگیم ترسیدم همین بوده.
رضا: مگه ویلا نیستین؟
کوروش: نه، ما اومدیم شمال.
رضا: (میخندد) شوخی میکنی کوروش؟ بابا من و عاطفه گفتیم شما رو سوپرایز کنیم تولدش رو پیش شما باشیم.
کوروش: بیخیال رضا؛ ما هم پاشدیم اومدیم اینجا واسه همین.
امیرعلی: باورم نمیشه!
رضا: حالا چیکار کنیم؟ شما میایین یا ما بیاییم؟
کوروش: چی فکر میکردیم چی شد!
نگین: نه نه، شما از اونجا تکون نخورید.
رضا: تو خیابون بمونیم؟ قندیل میبندیم. عاطفه تا همینجا کلی سرم غر زده.
نگین:اومم... من یک کلیدیدک زیرگلدون گذاشتم.
رضا: شما چی؟
کوروش: میاییم، ولی امشب رو یککاریش میکنیم.
رضا: (با خنده) ایول بابا، چه ضدحالی شدا.
عاطفه: (از پشتگوشی) دخترها دلم براتون یکذره شده.
قسم: وایعاطفه! من و نگین بیشتر.
امیرعلی: ممنون واقعا! من و کوروش و رضا هم چغندر.
عاطفه: بر منکرش لعنت.
امیرعلی: خیلی دلم میخواست اینجا بودی و کادوی تولدت رو میدادم زنداداش.
عاطفه: حتما عروسکخرسی خریدی، آره؟
امیرعلی: گفتم دوست داری خریدما.
عاطفه: (میخندد) عجبا!
رضا: سریعتر بیایین، منم برم کلید رو بگیرم. پیدا نکردم زنگ میزنم.
کوروش: باشه فعلا.
رضا: فعلا خداحافظ!
امیرعلی: کجا بریم به نظرتون؟
نگین: ل*بدریا... .
امیرعلی: تو این وضعیت دیوونگیه.
نگین: من رفتم دیوونگی کنم.
کوروش: وایسا با ماشین میریم.
امیرعلی: کوروش توام باهاش موافقی؟
کوروش: اینجا موندن احمقانه نیست؟!
امیرعلی: راست میگی!
همگی به ماشین پناه میبرند و کوروش راهی ساحل میشود. وقتی میرسند اول از همه نگین پیاده میشود.
نگین: وایدریا... .
کوروش: جلو نرو خطرناکه!
امیرعلی: (با چوب از راه میرسد) میخوام آتیش درست کنم.
نگین: منم کمکت میکنم.
امیرعلی: نه نه، تو خرابکاری نکنی کمک کردی.
کوروش: (میخندد) آفرین!
نگین:هههههه، بینمک!
امیرعلی: تو یکگوشه بشین من رو تماشا کن.
نگین: (لبخند میزند) باشه.
کوروش: (یکنگاه به نگین و یکنگاه به امیرعلی میکند) باشه؟ امیر بده من چوبهارو!
امیرعلی: چرا؟
کوروش: من آتیش رو راه میندازم.
امیرعلی: ایکلک!
کوروش: (خودش را به آن راه میزند) بدو دیر شد.
قسم: کوروش یکلحظه میای؟!
کوروش: چیزی شده؟
قسم: نه، کارت دارم.
کوروش: اومدم. (به سمت قسم میرود) بگو!
قسم: کوروش... به نگین نمیخوای بگی؟
کوروش: (با سردرگمی) چی رو بگم؟ از تنها چیزی که تو زندگیم ترسیدم همین بوده.
آخرین ویرایش توسط مدیر: