باز باران با ترانه
دارد امشبهم بهانه
میزند بر بام خانه
بر خیالم بر کرانه
باز باران میسپارد
قلب خود را بر زمانه
میچکد از آسمانی
میرسد بر قلب پاره
باز بارانی ببارد
نمنمک همراه نامه
میدهد دستم که گوید
عاشقم بد بیقراره
باز باران میتکاند
قطره هایش را دوباره
سبزه با گل بوته ها را
میطراود با ستاره
باز باران پرهیاهو
در خیابان شد روانه
کنج این دنیا ز باران
گل ز شوقش زد جوانه
میزند آهسته باران
میرسد گاهی شبانه
مینشاند بر نگاهت
قطره ها را دانه دانه
باز باران چشم من را
میزند با اشک شانه
حال و احوالم سه چیز است
گریه با صد درد و ناله
باز باران میکند تر
قلب مخلوق یگانه
پا ز هر جا میگذارد
میشود صدها نشانه
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان