با قلم اندوه، بر کاغذ قلبم مینویسم:
آه! چه شبهایی که تنها ماندهای؛
در کنار پنجرهی غم و اندوه،
که سوز و سرمای جدایی، رخسارت را میبلعد.
تا سپیدهدم مینشینی به انتظار یار؛
گوشه و کنار بخارشیشه مینویسی از رفتنِ بود و نبودت!
ایندلتنگی ملالی نیست؛ اما
اشکهایم که ناخودآگاه چشمهایم را میشویند؛
راضی به نبودت نمیشوند.
برگرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: