موضوعِ دلنوشته: آناپنویی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نام دلنویس: ثناء (جیرجیرکِ آبی)
سطح دلنوشته: ارزشمند
ویراستار: AlmaBerryς੭
*آناپنوئی در زبان یونانی به معنای نفس و نفس کشیدن، میباشد.
سخن دلنویس: دلنوشتههایم بیمخاطباند.
کور میشوی!
آنقدرکه پلکهایت را روی هم میگذاری و شب برای دیدن سیاهیها، چشمهایت را باز میکنی!
آرام آرام نفس میکشی و به صدایِ خسخسهای س*ی*نهات و به صدایِ پایِ جمعیتی که به سوی تو حرکت میکنند، گوش میدهی.
همانهایی که در تلاش اند که پلکهایت را در روشنایی از هم باز کنند؛ اما نه! نمیشود... .
چشمهای تو هیچگاه باز نخواهند شد و انگشتانِ سیاهِ این ادمها در چشمهایت فرو میروند!
همانهایی که بی رحمانه سعی میکنند بزور چشمانت را بگشایند؛ اما تو عاشقی کور هستی و شیفتهی کور بودن!
خون میچکد از لابهلای پلکهایت و آرزو میکنی همهی آنهایی که فکر میکنند، میبینند؛ نیز به این حس و حالت دچار شوند! اینگونه شاید؛ دیگر کسی نباشد که بخواهد چشمان کسی را باز کند، و او برای باز شدن چشمان خود بستهاش، برای تمام عمر نابینا بماند!
این مردم به کسی رحم نمیکنند. تو باید سریع چشمانت را باز میکردی.
کور شدنت، تاوان داشت دوست خوبم! همان تاوانی که خودت را به آن محکوم نمودی.
آخرین ویرایش توسط مدیر: