خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...زمان که نیستی هم کنارم هستند! افراد بیشتری آمده‌اند؛ اما... چرا احساس می‌کنم روز به روز، بیشتر درون سیاهچاله‌ی تنهایی فرو می‌روم؟ مگر می‌شود یک نفر تا به این حد در زندگی دیگری تأثیر بگذارد که تو گذاشته‌ای؟ تا به حدی که بدون تو، حس مرگ به من دست داده است. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  2. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    پس چرا نیستی؟ چرا نمی‌آیی و نمی‌پرسی این بار دلیل اشک ریختنم چیست؟ چرا نمی‌گویی که دیگر اجازه نمی‌دهی کسی مرا آزار دهد؟ البته؛ اگر الان بودی... این طور دیوانه‌وار اشک نمی‌ریختم و از دنیا متنفر نبودم. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  3. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...چه شد آن همه قول قرار؟ مگر نگفته بودی هیچ گاه ترکم نمی‌کنی؟ مگر نمی‌گفتی آغوشت خانه‌ی ابدی من خواهد بود؟ مگر تو نبودی که نمی‌گذاشتی غمی در دلم بنشیند؟ لعنتی! دلیل باریدن چشم‌های من در این لحظه، تنها خودت هستی. مگر مرد هم زیر عهدش می‌زند؟ پس چرا تو زدی؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  4. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...تهی‌ات غرق می‌شوی. می‌دانی قسمت تلخ این حقیقت، چیست؟ آن قسمتی که به نبودنت اشاره دارد؛ آن قسمتی که هرچه دستم را به انتظار کمک تو بیرون نگه دارم، انگشتانم در انگشت‌هایت گره نمی‌خورند و مرا از دردسر بیرون نمی‌کشی. آری! کمک‌هایت هم خاطره‌ای بیش نیستند... . #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  5. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...به راستی که چرا فرهنگ لغاتمان تا به این‌ حد مشکل دارد؟ خاطره‌های تو، همان چیزهایی هستند که مغزم را روز و شب به فکر وادار می‌کنند. چرا هیچ‌گاه به معنای سخنی که می‌گوییم دقت نمی‌کنیم؟ چرا به جای این جمله، نگفتیم: «بیا تا آینده‌مان را با یکدیگر بسازیم.» #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  6. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    آیا عاشقانه‌های نجوا گونه‌ات که پروانه‌هایی رنگی را در قلب من به پرواز درمی‌آوردند، همان زمزمه‌های پر معنا که تنها ماه میان شب‌های تار من بودند؛ تنها توهماتی هستند که مغز بداهه پرداز من، در رویاهایم به جلوی چشمانم می‌آورد؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  7. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...لمس دست‌های مردانه‌ی تو، خاطراتی بیش نباشند و عطر شیرینت که هنوز هم در مشامم است؛ مال گذشته باشد؟ مهربانی‌هایت چه؟ آن‌ها هم خیال‌های واهی مغزم هستند که هنوز هم فراموششان نکرده است؟ دل و دین و ایمانم که ربوده شده است چه؟ حکم باقی اتفاقات برایش صادر می‌شود؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
بالا