Usage for hash tag: رمان_کایان

ساعت تک رمان

  1. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...فکر می‌کنه. خوش‌حال بود، می‌گفت دوتا از همکارهاش ازدواج کردند. دختر خیلی خوبی به نظر میاد، فکر نمی‌کنم دروغ بگه. حسین‌ به طرف پنجره‌ی اتاقش می‌رود و به بیرون نگاهی می‌اندازد. - خب حالا که دیگه با ما نسبتی نداره. الان اومده این‌جا چی‌کار؟ #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی
  2. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...هول و دستپاچه می‌گوید: - نه این چه حرفیه؟ فکر کردم مثل هر روز ساعت دو میای خونه. حسین دکمه‌های پیراهنش را باز می‌کند. - خسته بودم. عصر هم می‌خوام برم سر قبر محسن، برای همین زود اومدم‌. اتفاقی افتاده؟ مادر دست بهم می‌ساید. - مهمون داریم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی
  3. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌گوید: - تو که از محتوای اون عکس‌ها خبر نداشتی. مواظب باش به کسی حرفی نزنی که عکس‌ها رو دیدی. این آدما برای این که شناخته نشن، سر همه رو زیر آب می‌کنند. علی با اطمینان می‌گوید: - نه خیالت جمع، به کسی حرفی نمی‌زنم. بچه که نیستم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی
  4. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...حاج یونس از جا بلند می‌شود و رو به علی می‌گوید: - تو که دیدی عکس محسن هم بین اون عکس‌هاست؛ نباید زودتر به من خبر می‌دادی؟ علی و حسین با تعجب نگاهی به هم می‌اندازند و حسین می‌پرسد: - حاجی شما از کجا می‌دونید عکس محسن جزو اون عکس‌ها بوده؟! #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی
  5. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...مغازه جا گذاشته بودیم، امدیم اون رو ببریم، دیدیم در مغازه بازه. مأمور دفتر و خودکارش را بیرون می‌آورد و مشغول یادداشت‌برداری می‌شود. - پس با هم بودید؟ مغازه دزدگیر داره؟ علی به دزدگیر اشاره می‌کند و می‌گوید: - بله داره. اما غیر فعال شده. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva # ژانر_عاشقانه_...
  6. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌گوید: - بهتره به حاج یونس زنگ نزنی. حسین به پیشخوان تکیه می‌دهد و می‌گوید: - قبلش باید پلیس بیاد؛ اما قبل از پلیس و حاج یونس، تو نمی‌خوای حرفی بزنی؟ علی روی صندلی کنار مغازه می‌نشیند و می‌گوید: - زنگ بزن به پلیس تا بهت بگم چی دیدم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی
  7. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...- می‌دونم برای همین... اصلا بیا خودت ببین. (ان‌شاءالله) که من اشتباه می‌کنم و فقط یه شباهته. حسین دستی به صورتش می‌کشد و می‌گوید: - داری من رو می‌ترسونی. علی باز هم تکرار می‌کند؛ - عکس‌ها رو ببین؛ بعدش زنگ می‌زنم حاج یونس بهش تحویل میدم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  8. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌گوید: - راستش به جنبه‌ی ظاهری فرشته‌ها فکر نکرده بودم. اما جدا از شوخی، باید یه مطلبی رو بهت بگم. یادته همون شب که محسن شهید شد، گفتم چندتا عکس به دستم رسیده؟ حسین کنجکاو به او نگاه می‌کند و می‌گوید: - آره، چطور؟ #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی [/CODE] [/SPOILER]
  9. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...کاش می‌تونستم کمکی بکنم... . حسین کلافه حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید: - ممنون لطف دارید، همین که پیش مامان و مریم هستید کمک بزرگیه. ببخشید من میرم تو حیاط، شما راحت باشید . قبل از این که ندا بتواند حرفی بزند، به طرف حیاط پا تند می‌کند. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  10. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...بوده، اومده خودش رو خالی کنه؛ قضیه تموم شد. کشش نده. علی پشت گ*ردنش را می‌خاراند و می‌گوید: - چی بگم؟ حق با توئه. من هم زیادی پلیسیش کردم. حسین به وسایل جا مانده اشاره می‌کند. - جمع کن بریم، دیر شد. همه توی رستوران منتظرن، زشته دیر برسیم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمای
بالا