Usage for hash tag: رمان_کایان

ساعت تک رمان

  1. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...که چادرش را روی صورتش می‌کشد تا از ریختن اشک‌هایش جلوگیری کند، می‌گوید: - بله همین‌طوره! علی، پوزخندی می‌زند و می‌گوید: - آخی! خیلی ناراحت شدم؛ خیلی بده آدم قبل از این که به‌ دنیا بیاد، پدر یا مادرش رو از دست بده. باز هم تسلیت میگم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  2. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...حسین جان. ان‌شاءالله با شهدا هم‌نشین باشه. خدا بهتون صبر بده. حسین دستی به صورتش می‌کشد و با نفس گرفته می‌گوید: - سلامت باشی. برید تو، من‌ هم میام. مریم جان حواست باشه جلوی مامان بی‌قراری نکنی. باید صبورتر باشی، باید مامان رو دلداری بدی. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر:عاشقانه_معمایی
  3. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...ساعت، چشمش دیوارها را می‌کاود. نگران می‌پرسد: - چرا هنوز نرسیدن؟ دیر نکردند؟ علی دست روی بازویش می‌گذارد و با اطمینان جواب می‌دهد. - خود مریم خانم زنگ زد؛ نزدیک بودند. پاشو یه آبی به صورتت بزن، وضو بگیر، یه چیزی بخور، امروز خیلی کار داریم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  4. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...یعنی چی؟ چه اتفاقی افتاده؟ برای محسن اتفاقی افتاده؟! حاج یونس سرش را بالا می‌گیرد و قطره اشکی از چشمش می‌چکد. از لبه تخت بلند می‌شود. دست روی شانه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: - خدا صبرتون بده. د*اغ برادر خیلی سخته، ما رو هم تو غمتون شریک بدونید. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  5. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...سکوت شب را می‌شکند. - حسین جان میشه پدر رو هم صدا کنی؟ همین‌جا توی حیاط؛ یه عرض کوچیکی داشتم خدمتشون. حسین با عجله می‌گوید: - بله بله، حتما... چرا توی حیاط؟ بفرمایید تو... . حاج یونس ساده و بی‌ریا می‌گوید: - نه، همین‌جا روی همین تخت خوبه. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  6. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...شد؟ به کی زنگ زدی؟ روی مبل لم می‌دهد. دکمه‌های آستینش را باز می‌کند و در حین بالا زدن می‌گوید: - زنگ زدم حاج یونس؛ دیشب تا حالا بیمارستان بوده. انگار حالش بد شده، بستریش کرده بودن. ‌فکر می‌کردم از محسن خبر داره، اما اون هم بی‌خبر بود! #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #نویسنده_mahva...
  7. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کنم، ان‌شاءالله که حالش خوبه، نگران نباشید. حسین که کمی آرامش پیدا کرده، با خوش‌حالی می‌گوید: - خدا عمرتون بده حاجی؛ من منتظر خبر می‌مونم. فعلا، یا علی... . حاج یونس با لحنی که خستگی در آن مشهود بود، می‌گوید: - به سلامت بابا جان. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #نویسنده_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
بالا