...قلبش سنگینی میکند!
وقتی صدای داد مرلین را از پشت در شنید که به آن دوخدمتکار جوان دستور میداد در را باز کند ،سرش را به معنی تاسف تکان داد و زیر ل*ب لعنتی نثارش کرد.
این دفعه از جایش بلند شده بود و منتظر داخل شدنش شد.
با باز شدن در سه خدمتکار و یک مرد چاقی که شکمش از خودش جلوتر میآمد در بین آن...