Usage for hash tag: ماموریت_یک_جانبه

ساعت تک رمان

  1. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کنی دختر کوچولو؟ دنیز: من کوچولو نیستم بفهم! جک: نه... نه دیگه نشد! من اومدم که باهم حرف بزنیم قرار نیست پاچه بگیری... ‌. بوراک: سگ خودتی مردک ه*یز! جک: اوه‌اوه! ببین کی این‌جاست؟ آخی خیلی بده که شکست بخوری نه؟ با گفتن این حرف شروع به خندیدن کرد. #ماموریت_یک_جانبه #غزل_کاظمی_نیا...
  2. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...برای کارمون اومده بودم این‌جا اما انگار بحث شخصی شد، معذرت می‌خوام بابت تمام کارهایی که باهات کردم، قلبت و شکوندم! با گفتن این حرف آن‌جا را ترک کرد. نمی‌توانست آن را به زبان بیاورد، آوردن آن حرف‌ها بر زبان فقط جان هردوی آن‌ها را به خطر می‌انداخت. #ماموریت_یک_جانبه #غزل_کاظمی_نیا #انجمن_تک_رمان
  3. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...راستی کار داشتی، باید می‌رفتی! آیلا: نه دیگه، ولش کن؛ تو حالت خوب نیست می‌مونم پیشت. دنیز : نمی‌خواد نگران من باشی، تو برو به کارت برس، من حالم خوبه! آیلا: آخه... . دنیز: اما و اگر نداره، برو به کارت برس. بعد از خداحافظی مختصر، آیلا آن‌جا را ترک کرد. #ماموریت_یک_جانبه #غزل_کاظمی_نیا...
  4. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دیگه دل میده. قلوه تحویل می‌گیره قلبم می‌سوزه و تاب و تحمل ندارم. ای کاش این مأموریت زود تموم شه و شرم رو کم کنم و برم. آیلا، حوله را از موهایش جدا کرد و گوشه‌ای از تخت نشست. - تا کی می‌خوای هی عکس‌هاش رو نگاه کنی و مدام بخاطر این‌که بهت حسی نداره. اشک بریزی؟ #ماموریت_یک_جانبه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کرد. با احتیاط چند گام برداشت و پشت دیوار سرویس بهداشتی پنهان شد و ادامه داد: - اتفاق بدی افتاده... قرار شد برم مهمونی؛ اما چون عموم توی مهمونی بود، نتونستم با دنیز صحبت کنم و اون من رو به مرد خلافکار معرفی کنه. وقتی می‌خواستم برم سرویس بهداشتی دنیز... . #ماموریت_یک_جانبه #زری #انجمن_تک_رمان
  6. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سیگار دنیز قرار داد. - اوه، متاسفم! علت مرگش؟ دنیز، یک کام سنگین از سیگارش گرفت. نیم نگاهی، به صورت پر از کنجکاوانه‌ی ژانت انداخت. - سر زایمان فوت کرد! این‌بار، ژانت از شدت شوکه شدن. دستش را بر روی ل*ب باریکش گذاشت و هین بلندی کشید. چند بار زیر ل*ب آه کشید. #ماموریت_یک_جانبه #زری #انجمن_تک_رمان
  7. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...تا به حال ژانت رو ندیده. پس چطور این‌قدر زود با هم صمیمی شدن؟ یه‌جای این قضیه داره می‌لنگه! در حالی که چند گام برمی‌داشت. چند گام عقب‌گرد کرد و انگار که چیزی یادش آمده باشد، زیر ل*ب زمزمه کرد: - بوراک! باید همه چیز رو به بوراک بگم. اون حتماً می‌تونه کمکم کنه! #ماموریت_یک_جانبه #زری #انجمن_تک_رمان
  8. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...گذرا به چشمانش انداخت و ادامه داد: - چشم به این قشنگی دارم، اما مجبورم که لنز بذارم! چیز مسخره‌ایه. صدای نوتفیکیشن پیامکش، افکار پوسیده‌اش را کنار زد. تلفنش را برداشت و آدرس را خواند و ماشین را روشن کرد و به سرعت به سوی باغی که مهمانی برگذار شده بود. حرکت کرد. #ماموریت_یک_جانبه #زری...
  9. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پلیسم ها، خودم با دست‌هام خفه‌اش می‌کنم! سلین چند گامی که برداشته بود را عقب‌گرد کرد و بوراک را در آ*غ*و*ش کشید و ب*وسه‌ای از ج*ن*س گل بر روی لپ او کاشت و گفت: - این‌قدر حرص نزن بچه، قول میدم با هم بکشیمش! لبان بوراک، از شدت خنده کش‌ آمد. سپس چنگی به موهای مجعدش زد. #ماموریت_یک_جانبه #زری...
  10. .ARNI

    درحال تایپ رمان ماموریت یک جانبه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سلین: بوراک‌، عزیزدلم این بخش از ماموریت، به دنیر سپرده شده و اون حتماً از پس خودش بر میاد، درضمن نمی‌خواد ان‌قدر دنیزدنیز کنی فهمیدیم نگرانشی! جک که از حسادت سلین خنده‌اش گرفته بود با اشاره به بوراک گفت: - گلوش پیشت گیره داداش؟ بوراک: ببند دهنت رو! #ماموریت_یک_جانبه #غزل_کاظمی_نیا...
بالا