...نیستی پشت فرمون نشین.
دنیز: شرمنده، حالتن خوبه؟
مرد سرش را بلند کرد حالا او میتوانست چهرهاش را واضحتر ببیند، اخمی میان ابروانش جای خوش کرد چهرهی آن مرد برایش آشنا بود. ناگهان تصویری از ذهنش گذشت. تصویر تصادف و برخوردش در روز اول در طلا فروشی!
#ماموریت_یک_جانبه
#غزل_کاظمی_نیا
#انجمن_تک_رمان