خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

ساعت تک رمان

  1. M

    دلنوشته دل‌نوشته ب*وسه‌ای بر کاغذ| فاطمه واحدی کاربر تک رمان

    دلتنگ که می شوم (تنهایی) دستش را می گذارد زیر چانه ام با هم فکر می کنیم! #ب*وسه‌ای_بر_کاغذ #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  2. M

    دلنوشته دل‌نوشته ب*وسه‌ای بر کاغذ| فاطمه واحدی کاربر تک رمان

    داشتم نگاهت می‌کردم... پلک زدم؛ رفتی...! #ب*وسه‌ای_بر_کاغذ #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  3. M

    دلنوشته دل‌نوشته ب*وسه‌ای بر کاغذ| فاطمه واحدی کاربر تک رمان

    دلتنگی، نامِ دیگر این روزهاست؛ وقتی از این همه، یک‌نفرشان هم تو نیستی! #ب*وسه‌ای_بر_کاغذ #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  4. M

    دلنوشته دل‌نوشته ب*وسه‌ای بر کاغذ| فاطمه واحدی کاربر تک رمان

    این نگاهی که تو میبینی، همه چیز دارد جز زندگی و یه چیز دیگر...! " تو" #ب*وسه‌ای_بر_کاغذ #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  5. M

    دلنوشته دل‌نوشته ب*وسه‌ای بر کاغذ| فاطمه واحدی کاربر تک رمان

    فکرش را که می‌کنم... حتی زمانی هم که فکر نمی‌کنم... حتی وقتی هم که درحال مردن‌ام... تو هستی...! یادت، عطرت، لحنت، تنت، مویت. #ب*وسه‌ای_بر_کاغذ #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  6. M

    دلنوشته دل‌نوشته ب*وسه‌ای بر کاغذ| فاطمه واحدی کاربر تک رمان

    EgboWadfEgbo بسم الرب المعين WadfEgboWadf دل‌نوشته: ب*وسه‌ای بر کاغذ نویسنده: فاطمه واحدی ژانر: تراژدی ناظر: .Anastasia. مقدمه:‌ ب*وسه‌ای بر گونه‌ات می‌زنم؛ قاب را سرجایش می‌گذارم... ؛ #بوسه_ای_بر_کاغذ #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  7. M

    درحال تایپ چَشم‌زخم خورده|اثر vahedi کاربر انجمن تک رمان

    ...گفت: - عیبی نداره مادر! بعداً غدات رو می‌خوری. بخواب این سرما از بدنت بیوفته. یک‌باره در خونه باز شد و زهرا و لیلا و فاطی وارد خونه شدن و سلام دادن که دا با تشری بهشون گفت: - کم سر و صدا کنید! محمد خوابه! بعد صداها کم‌کم برام محو، تاریک و ساکت می‌شدن. #انجمن_تک_رمان #چشم_زخم_خورده #فاطمه_واحدی
  8. M

    درحال تایپ چَشم‌زخم خورده|اثر vahedi کاربر انجمن تک رمان

    ...محکم دست‌ها و چشماش‌رو ب*و*سیدم. - دردت به جونم چرا ان‌قدر نگران منی؟ من خوبم. خواستم هدایت‌ش کنم داخل خونه، که دستش رو گذاشت روی ساعدم و هین بلندی کشید. - چرا انقدر یخ کردی تو؟ تک‌خنده‌ایی کردم: - دیگه رفتم زنم‌رو رسوندم. مواظب‌م نبودم. بندم یخ زده. #چشم_زخم_خورده #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  9. M

    درحال تایپ چَشم‌زخم خورده|اثر vahedi کاربر انجمن تک رمان

    ...چیزی نمی‌خوای برات بیارم؟ اومد جلوتر و سرِ خم شدم رو ب*و*سید. - نه مادر فدات بشه. مواظب خودت باش! دستاش رو ب*و*سیدم و ازش خداحافظی کردم. وقتی مسیر حیاط‌ رو با مهشید طی می‌کردم تا سوار موتورِ محسن بشم، دا با صدای نسبتاً بلندی گفت: - محمد! زود بیا خونه. #چَشم_زخم_خورده #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  10. M

    درحال تایپ چَشم‌زخم خورده|اثر vahedi کاربر انجمن تک رمان

    ...کردم و اون تازه تونست از شرّ محدودیت‌های خونه پدریش فرار کنه و افتاد به جون من و غیرتم. - محمد من دوست دارم ساپورت بپوشم. اخم کردم. - تو بی‌جا می‌کنی؛ این‌جا یه روستاست که همه محل مارو می‌شناسن. دوست ندارم زنم انگشت نما بشه. ابرو‌های شیطانیش تویهمرفتن. #چشم_زخم_خورده #فاطمه_واحدی...
بالا