پارت دهم
چقدر التماس کرد.
اما نداریاش، دلیلی محکم برای من بود که حق عروس کردنِ دخترش را، با قِسطی کردنِ اعتبارش، در فروشگاهِ انسانیتِ من، ندارد.
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
...نُهم
آ،، آ، آن عقربه من بودم. همان که به سرعتِ چرخشِ فرفرهی بازیِ کودکان میچرخید!
انگار همین چند روز پیش بود. آن زمان که دستم میرسید کاری کنم؛ اما نکردم. پیرمردِ بیچاره، از بس بدهکارِ دنیا بود، توانِ جهیزیهای دیگر، برای عروس کردنِ دومین دخترش را نداشت.
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی...
پارت هشتم
ناگهان جناب قاضی؛ چکشی بر فرقِ ناپاکِ زمانم کوبید و با صدای هولناکِ ناقوسش؛ عقربهای، بیش از همه خودنمائی کرد!
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
پارت هفتم
حال من بودم و جنابِ قاضیالقضات، ساعت؛ که چکشِ ریاستی از ج*ن*سِ پاندول، بر میزِ عدلیهی زمان میکوفتند، که از نوای سهمگینِ ناقوسش، گوشِ فلک، به سمتِ بیآبروئیهای من سوق داده میشد.
حال من بودم و نمایش کردارم، در ملاءِ عا(ل)م!
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
...خصوصیام، به چشمِ ناپاکِ در و دیوار و جمادات دوخته بودم؛ چشمِ حسرتم در جلو، شاهدِ ابطالِ عمرِ از دست رفتهام، در صفحههائی از روزگار بودند.
اسراری از عمر از دست رفته، که دیگر خصوصی نبودند، و در ملاءِ محکمهای پُرهیاهو، به حراجِ بیآبروئی گذاشته شده بودند.
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
پارت پنجم
...وای خدای من! رو به چه به نظاره نشستهاید؟
با شمایانم. ای در، ای دیوار، ای سَقف و ای فرش و ای پنجره. و با هر آنچه که از جمادات، در معیتتان، چشم طمع به غارتِ اسرارِ مگوی من دوختهاید. از چه اینگونه، چشم به رسوائیِ من دارید؟
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
پارت چهارم
هر کدام حالی مخصوص به خود دارند و عجیب است که احوالِ همهشان را در آنِ واحد میبینم! عقربههائی که همهشان، گوئی "من" هستند! منهائی در زمانها و مکانهائی مختلف!
آری. اسراری از من، که در صح*نههائی از زندگی خلقشان کرده بودم! صح*نههائی که...،
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
پارت سوم
شهری شلوغ و هرج و مرج در صفحهای از زمان، که خیلِ عقربهای بیقرارش، عجول، اما گوئی هدفمند؛ عدهای به سرعت به جلو میچرخیدند و عدهای به عقب!
صفحهای شلوغ و دَرهم، از زمانهای پس و پیش "من"!
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
پارت دوم
مگر جز اعلامِ زمان، از او چه خواسته بودم، که اینبار، اینگونه اعلانِ اَخمآلودِ عقربهای جرارهاش، نیش بر جانم میزدند؟
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان
پارت اول
ترسان و میخکوب بر روی کاناپه، با عرقی سرد بر پیشانی، و مبهوت؛ قامتِ تمام قدِ ساعت را مثل همیشه، اما احوالاتش را مُنقلب میبینم.
***
#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان