Usage for hash tag: مائده

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت187 #مائده به یک‌باره باران گرفته بود؛ آن‌هم شدید و پر هیاهو. رعد برق زمین را می‌لرزاند و غرش کنان اعلام حضور می‌کرد. باد پشت باران افتاده و قطرات ریز و درشتش را وحشیانه به همه‌ جا می‌کوبید. شاخه‌های درخت‌های تکیده باغ، به ر*ق*ص باد بودند و چند تایی هم از شوق و شور تکان‌ها، قطع‌نخأ شده‌...
  2. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت184 #مائده تنها سه روز به تولد نوزده سالگی‌ام مانده. پدرم ناچاراً دوباره برگشت و حالا باز هم ما سه نفر مانده‌ایم و پیرمرد دل‌خسته‌ی باغبان که من از روی شیطنت، نگاه‌های گاه و بی‌گاه معنی‌دارش روی خاله‌ام را تفسیرها کرده‌ام؛ مثلاً این‌که خاله‌ام را صیغِه کرده! منحرف هم خودتانید. جرعت گفتنش...
  3. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت181 #مائده پا روی پا انداخته‌ام و مضطرب انگشت دستم را در هم می‌شکنم؛ بماند که پایم هم در هوا بندری می‌رود. چشم‌هایم خیره به درب سفید ام‌دی‌اف اتاق دکتر است تا ببینم کی پدر و مادرم بیرون می‌آیند؛ لَبم از شدت جویده شدن طعم شوری خون گرفته. دست خودم نبود، می‌ترسیدم با این همه استرسی که مادرم...
  4. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    ...من هم رفته‌ام یک حیوان وحشی کودن را عقد کرده‌ام. گند بزنند به این شانس! دخترعمه قحطی آمده بود که قرعه‌ی این افسارگسیخته به من افتاد؟ *** #مائده تا‌ به حال از شدت ترس بدنتان خشک شده؟ نفس‌هایتان چه؟ شده آن‌قدر وحشت کنید که یادتان برود باید نفس کشید؟ اکسیژن بین شش و س*ی*نه‌ِ‌تان ورم کرده؟...
  5. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    ...بودن چه لذ‌‌تی خواهد داشت؟ فقط سرسام و میگرن‌، همین. از انتها ترین قسمت حنجره‌ام نام آن حرام‌زاده را فریاد می‌کشم: - وزیـــــــــر... . *** #مائده هر چه بلد بودم ردیف می‌کردم که ختم به خیر شود؛ از چهارقل به آیة‌الکرسی و از آن به صلوات می‌پریدم. ساوان گفت حق ندارم وارد ویلا شوم اما صدای...
  6. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت150 #مائده نگاهم خیره به پدرم است. در سکوت تکیه به دیوار سفید بیمارستان داده، خیره شده به نگار، و مادرم نیست. نیست تا چشم‌های پدرم را کاسه در بیاورد. نگار به جای مادرم روی صندلی کنارم نشسته و خسته نگاهم می‌کند. صورت بیمارش بی‌حال است و من از چشم‌های بی‌فروغش درد دلتنگی را می‌خوانم. دلش...
  7. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت135 #مائده از نگاه‌های شیطنت‌آمیز و خیره‌ی ساوان خجالت می‌کشم و حتی لحظه‌ای گونه‌ی رنگ‌ گرفته‌ام از حرارت نمی‌افتد. دارد رانندگی می‌کند اما آرنجش را تکیه به در داده و دستش زیر فک و کنج لَبش است؛ خیره مرا نگاه می‌کند و گاه‌گداری به جاده‌ی خلوت روستا خیره می‌شود. آن‌قدر سیس نشستنش خاص و...
  8. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت125 #مائده تازه از حمام در آمده‌ام و بعد از کلی کثا‌فت و چرک بالأخره بدنم داشت نفس می‌کشید. سرم روی پای مادرم است و او با آرامش شانه بر موهای نَم دارم می‌کشد. چشم بسته‌ام و آرامش چنان در آغوشم کشیده که انگار هیچ درد و مرزی در این دنیا نیست. بوی عطر قرمه‌سبزی و شامپوی پرژکم کل خانه را پر...
  9. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت103 #مائده روی مبل پاهایم را درآغوشم جمع‌ کرده‌ام و سرم رویش قرار گرفته. دستم دور ساق پایم پیچیده، پاچه‌ی شلوار عروسکی کرمی را مرتب و معذب پایین می‌کشم و نگاهم خیره به وزیر است! لم داده روی مبل دو نفره، پیراهن مشکی نسبتا گشا‌دی به تَن دارد و دو دکمه‌ی بالایش را باز گذاشته. موهایش نامرتب...
  10. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت87 #مائده نگاهم قفل خون روی دست‌هایم است؛ من قاتلم! روی صندلی خشک و پلاستیکی نشسته‌ام و کمرم تا حوالی زانویم خم شده در حدی که اگر تکیه ارنجم نبود، سقوط می‌کردم. سروصدای شلوغی و هم‌همه بیمارستان، حتی اندکی از این هاله خلع دورم را کم نمی‌کند. رفت‌و‌آمد مرتب پرستارها به اتاق عمل، و صدای...
بالا