• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

Usage for hash tag: ملینا_نامور

ساعت تک رمان

  1. Melina.N

    درحال تایپ رمان خورشید مهرا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...چیکار می‌کنی؟ ل*ب‌هایش می‌لرزند و می‌گوید. - مگه هر... کی اینجا هستش مریضه؟ مگه نمی‌بینی من خوبم، تو چه دکتری هستی؟ مهراس ابروهایش بیشتر در هم می‌روند و به دخترک رنگ پریده رو به رویش خیره می‌شود. مهرا با چشم‌های آبی‌اش با گستاخی به مهراس خیره می‌شود. #خورشید_مهرا #ملینا_نامور #مهرا...
  2. Melina.N

    درحال تایپ رمان خورشید مهرا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...داری، درسته؟ با تعجب خیره زن میشود. شوهر؟ دخترک از دار دنیا فقط یک نامزد داشت، یک نور چشمی که آن هم از دست داد. - نه! - پس چرا اینجا اومدی؟ ل*ب‌هایش را بهم فشار میدهد و ل*ب میزند. - به خاطر نامردی یه آشغال؛ ولی خیلی زود خودش و حلماش رو نابود میکنم. #خورشید_مهرا #ملینا_نامور #مهرا #انجمن_تک_رمان
  3. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...اما الان ما خوشحالیم و مهمتر باهم هستیم. فرید میخواد چیزی بگه که گارسون با غذا‌ها وارد میشه اون‌ها رو روی میز میذاره و میره. ریحانه شروع میکنه به خوردن غذاش و منم بی‌اشتهاع به بیف استروگانف رو به روم خیره میشم غذایی که ریحانه خودش برام سفارش داد و #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  4. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...چیه؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: - بله خیلی قشنگه ممنونم. دوباره به سمت زن فروشنده رفت و گفت: - یه لباس مجلسی زیبا برای دخترم میخوام. زن سرش رو تکون میده و به سمت دیگه‌ای از مغازه میره. - این لباس‌ها خیلی قشنگ هستن و به دختر خانومتون هم فکر میکنم بیاد. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  5. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...پتو و باز خوابیدم. *** چشمام رو باز کردم و از تـ*ـخت پایین اومدم ساعت رو نگاه کردم و هول شده لباس خوابم رو با لباس ابی کمرنگ و شلوار زردی عوض کردم موهام رو بافتم در رو باز کردم و از پله‌ها پایین رفتم. ریحانه و فرید سر میز صبحانه نشسته بودن. با خجالت از #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
  6. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...ریحانه نشسته بود و من هم طرف دیگه ریحانه رو برای نشستن انتخاب کرده بودم. ریحانه توی طول شام حواسش بهم بود و هر دفعه توی بشقابم چیزی می‌کشید تا جایی دیگه سیر شدم و چیزی نتونستم بخورم. - دستتون درد نکنه، من می‌تونم برم اتاقم؟ ریحانه سرش رو تکون داد و گفت: #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
  7. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...- خیلی... خیلی ممنونم... این خیلی عالیه... و حتی فرا تر از چیزی که می‌خواستم. _________ *این کلمه برای اشاره به یک رنگ خاص استفاده می‌شود. گلاکوس سایه‌ای از رنگ ابی و همینطور اسم پوشش ابی-خاکستری یا ابی-سبزی است که روی دونه‌های انگور و الو می‌بینیم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  8. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...خودم با ذوق گفتم ولی چقدر پول دارن، من میشم سوگلی خونشون. بعد هم خندیدم و چای رو د*اغ د*اغ خوردم. بعد از چند دقیقه اقای ارجمند اومد پایین، موهاش نم دار بود و معلوم بود از حموم دراومده. پشتش ریحانه اومد لباسش رو با لباس راحتی قرمز رنگ و شلوار چسبون مشکی #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  9. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...دنیا پر از قشنگیه. با ذوق خندیدم. *** با پیاده شدن و دیدن خونشون دهنم مثل غار باز موند. اینجا شبیه قصر بود یه حیاط بزرگ که یه قسمتش درخت و گل بود و یه سگ وحشی هم کنار در بعد از اون یه مقدار بالاتر یه آلاچیق بود و بعد پله‌ها که به خود خونه راه داشتن. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  10. Melina.N

    در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...به خانم سعادتی که داشت باهام خداحافظی می‌کرد نگاه کردم و گفتم: - چی؟ الان میرم. خندید و گفت: - اره گلم تو قبل از اینکه بدونی من با خانم ارجمند صحبت کرده بودم. اون‌ها فقط تو رو میخوان. برو و زندگیت رو با یه خانواده خوب بساز، امیدوارم خوشبخت بشی ژاکاو. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
بالا