...چیکار میکنی؟
ل*بهایش میلرزند و میگوید.
- مگه هر... کی اینجا هستش مریضه؟ مگه نمیبینی من خوبم، تو چه دکتری هستی؟
مهراس ابروهایش بیشتر در هم میروند و به دخترک رنگ پریده رو به رویش خیره میشود. مهرا با چشمهای آبیاش با گستاخی به مهراس خیره میشود.
#خورشید_مهرا
#ملینا_نامور
#مهرا...
...داری، درسته؟
با تعجب خیره زن میشود. شوهر؟ دخترک از دار دنیا فقط یک نامزد داشت، یک نور چشمی که آن هم از دست داد.
- نه!
- پس چرا اینجا اومدی؟
ل*بهایش را بهم فشار میدهد و ل*ب میزند.
- به خاطر نامردی یه آشغال؛ ولی خیلی زود خودش و حلماش رو نابود میکنم.
#خورشید_مهرا
#ملینا_نامور
#مهرا
#انجمن_تک_رمان
...اما الان ما خوشحالیم و مهمتر باهم هستیم.
فرید میخواد چیزی بگه که گارسون با غذاها وارد میشه اونها رو روی میز میذاره و میره. ریحانه شروع میکنه به خوردن غذاش و منم بیاشتهاع به بیف استروگانف رو به روم خیره میشم غذایی که ریحانه خودش برام سفارش داد و
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...چیه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- بله خیلی قشنگه ممنونم.
دوباره به سمت زن فروشنده رفت و گفت:
- یه لباس مجلسی زیبا برای دخترم میخوام.
زن سرش رو تکون میده و به سمت دیگهای از مغازه میره.
- این لباسها خیلی قشنگ هستن و به دختر خانومتون هم فکر میکنم بیاد.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...پتو و باز خوابیدم.
***
چشمام رو باز کردم و از تـ*ـخت پایین اومدم ساعت رو نگاه کردم و هول شده لباس خوابم رو با لباس ابی کمرنگ و شلوار زردی عوض کردم موهام رو بافتم در رو باز کردم و از پلهها پایین رفتم. ریحانه و فرید سر میز صبحانه نشسته بودن. با خجالت از
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور...
...ریحانه نشسته بود و من هم طرف دیگه ریحانه رو برای نشستن انتخاب کرده بودم. ریحانه توی طول شام حواسش بهم بود و هر دفعه توی بشقابم چیزی میکشید تا جایی دیگه سیر شدم و چیزی نتونستم بخورم.
- دستتون درد نکنه، من میتونم برم اتاقم؟
ریحانه سرش رو تکون داد و گفت:
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور...
...- خیلی... خیلی ممنونم... این خیلی عالیه... و حتی فرا تر از چیزی که میخواستم.
_________
*این کلمه برای اشاره به یک رنگ خاص استفاده میشود. گلاکوس سایهای از رنگ ابی و همینطور اسم پوشش ابی-خاکستری یا ابی-سبزی است که روی دونههای انگور و الو میبینیم.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...خودم با ذوق گفتم ولی چقدر پول دارن، من میشم سوگلی خونشون. بعد هم خندیدم و چای رو د*اغ د*اغ خوردم. بعد از چند دقیقه اقای ارجمند اومد پایین، موهاش نم دار بود و معلوم بود از حموم دراومده. پشتش ریحانه اومد لباسش رو با لباس راحتی قرمز رنگ و شلوار چسبون مشکی
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...دنیا پر از قشنگیه. با ذوق خندیدم.
***
با پیاده شدن و دیدن خونشون دهنم مثل غار باز موند. اینجا شبیه قصر بود یه حیاط بزرگ که یه قسمتش درخت و گل بود و یه سگ وحشی هم کنار در بعد از اون یه مقدار بالاتر یه آلاچیق بود و بعد پلهها که به خود خونه راه داشتن.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...به خانم سعادتی که داشت باهام خداحافظی میکرد نگاه کردم و گفتم:
- چی؟ الان میرم.
خندید و گفت:
- اره گلم تو قبل از اینکه بدونی من با خانم ارجمند صحبت کرده بودم. اونها فقط تو رو میخوان. برو و زندگیت رو با یه خانواده خوب بساز، امیدوارم خوشبخت بشی ژاکاو.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان