Usage for hash tag: آدینه_ابری

ساعت تک رمان

  1. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...رفت. توی سرش زد بعد کمی هم یکی دیگه کمکش اومد. با چند ضربه به سر مار سرش رو له می‌کنن و مار می‌میره. یکی دمش رو گرفت و بعد تابی که بهش داد محکم به اون‌طرف پرتش کرد. سگ‌های اطراف هم با دیدن اين‌که اون مرد چیزی رو اون سمت پرت کرد پارس‌کنان به سمتش می‌رفتن. #آدینه_ابری #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  2. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...- سلام بابایی خسته نباشی. بافه‌ها رو کنار بقیه گذاشت. تک خنده‌ای به شوقی که صداش زدم. کرد. حینی که با آستین پیراهن چهارخونه‌ایش که دو دکمه‌ی اولش باز بود. عرق پیشونیش رو گرفت و با گرمی جواب داد: - سلام دختر قشنگم سلامت باشی. کیسه برنجی حاوی آب رو سمتش گرفتم #آدینه_ابری #عسل_کورکور...
  3. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...به سمت خودش کشید و حینی که توی آغوشش داشت خفه‌م می‌کرد گفت: - من دیوونه‌ی همین رفتارتم که خودتی! با خنگی گفتم: - پس می‌خوای کی باشم. نگاهی انداخت و خندید و چیزی نگفت. - فردا نمی‌تونم بیام. بلند شد و دست منم گرفت و بلند کرد و هم‌زمان گفت: - باشه پس من میام. #آدینه_ابری #عسل_کورکور...
  4. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...به چهره‌م خیره شد به چشم‌هایی که به زور باز نگهشون داشته بودم گفت: - بخواب. حرکت دست‌هاش توی موهام آرامش رو به سلول‌های بدنم تزریق می‌کرد. توی همون حالت گفتم: - تو چیکار می‌کنی؟ آروم جواب داد: - نگاهت می‌کنم. چشم ‌هام روی هم افتاد و توی آغوشش به خواب رفتم. #آدینه_ابری #عسل_کورکور...
  5. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...بغلش بودم. سفت گرفته بود ول نمی‌کرد. آتش: من که کاریت ندارم. شاکی گفتم: - نه بیا کار داشته باش! الان یکی میاد اصلا تو خونه‌ی ما رو از کجا بلدی؟ توی گلو خندید و دم گوشم پچ زد: - راجب اونش بعد حرف می‌زنیم ...همچین هم سخت نبود، تا خانم آشتی نکنه که من نمیرم. #آدینه_ابری #عسل_کورکور...
  6. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...سعی در متوقف کردنش داشت. هاتف همچنان با حرص به سوتیامی که محل سگ هم به او نمی‌گذاشت نگاه می‌کرد. هدایت مشغول صحبت با سروان بود و آخر سر کار خود را تثبیت کرد و شکایت کرد. آتش را زندان انداختن تا یک روز را در آنجا سپری کند و بعد می‌تواند با سند آزاد شود. #آدینه_ابری #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...لطفا رعایت کنید این‌جا به حد کافی آشفته و تنش‌زا هست. خان نگاه عصبی همراه خط و نشانش را سمت هاتف حواله می‌کند این باعث جمع شدن هاتف در خود شود. پوزخند سه برادر را برانگیخت. خان کنار سوتیام روی مبل چرم مشکی کنار مبلی که سه برادر نشسته بودند، نشست. #آدینه_ابری #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  8. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...خونه‌ی من چیکار می‌کنی؟ هاشم شماره پلیس رو بگیر. بدون توجه به حضور و حرفش به سمت هاتف وا رفته چرخیدم و لگدی به کمر و شکمش زدم.. زیر مشت و لگد گرفتمش. عصبانیتم کم که نمی‌شد بیشتر می‌شد و گریه‌های دختره و صدای گوش خراشش منو مصمم‌تر می‌کرد برای از بین بردنش. #آدینه_ابری #عسل_کورکور...
  9. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...کوتاه ب*و*سید جوابی به سوالم نداد و گفت: - بهت خبر میدم کی بیای. با نگاهی دقیق به صورتم گفت: - فعلا. جلوی چشم‌های متعجب من سریع رفت. شونه‌ای بالا انداختم اما نگران حالش بودم ولی با فکر به امشب نیشم شل شد و گام‌هام رو به سمت خونه پرشتاب‌تر برداشتم. #آدینه_ابری #هانی_کا #عسل_کورکور...
  10. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...رفت. بلند شدم روبه‌روی اونی که ایستاده بود ایستادم. خیره به هم نگاه می‌کردیم نگاه من کنجکاو و نگاه اون یه حس داشت که قادر به فهمیدنش نبودم. ابرویی بالا انداختم و دست به س.ی.نه‌ گفتم: - تموم شد؟ با پررویی تمام کنج ل*بش خنده‌ی ریزی نشست و گفت: - نه. #آدینه_ابری #هانی_کا #عسل_کورکور...
بالا