...میکرد.
انگار که دلش به رحم اومده باشه، گفت:
- میتونستی از کنار رودخونه بیای.
زدم توی پیشونیم و خنگ گفتم:
- خاک. یادم رفت.
ل*بش به سمت بالا کج خورد، نیشخندی زد و گفت:
- سفت بچسب.
منظورش رو وقتی فهمیدم که دستش رو از دور پاهام برداشت.
#سوگند_آتش
#آدینه_ابری
#هانی_کا
#عسل_کورکور...
...گفتم:
- نه مثل اینکه نباید کمک میکردم.
نگاهی به آسمون کردم و ادامه دادم:
- داره شب میشه بهترِ برگردی خونتون دختر خانوم.
براق شد توی صورتم و گفت:
- کور که نیستم خودم دارم میبینم، درضمن من اسم دارم.
چقدر ز*ب*وندرازِ این بشر.
...
#سوگند_آتش
#آدینه_ابری
#عسل_کورکور
#هانی_کا...
...ایستاد پیاده شدم. اسب مشکیم رو به حال خودش رها کردم.
پیراهن و شلوارم رو درآوردم و شلوارم اسپورتی که همراهم آورده بودم رو پوشیدم و از صخرهها بالا رفتم.
حالا درست بالای آبشار سی و پنج متری بودم ،شیرجه زدم توی آب کارم همیشه همین بود.
...
#سوگند_آتش
#آدینه_ابری
#عسل_کورکور
#هانی_کا
#انجمن_تک_رمان
...که درس میشود. گرگی که همچنان گرگ است و مردی که خود را درم میکند، آهی که به دم ختم میشود.
زردی که درز میشود و س*ی*نه میشکافد.
درم میکند (کنایه از بیارزش بودنِ)
گفتگو آزاد - سوگند آتش
#معرکه_آتش_و_آسمان
#سوگند_آتش
#آدینه_ابری
#هانی_کا
#عسل_کورکور
#انجمن_تک_رمان