Usage for hash tag: ملینا

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...این استقبال، بالاخره ما دشمن زیاد داریم دیگه. حالا خوبی عزیزم چیشد اومدی این‌جا؟ پدربزرگت بالاخره اجازه داد! اون خیلی مرد لجبازی بود. خندیدم و گفتم: - بله، اومدم چون خیلی آرزوی این‌جا اومدن رو داشتم. فقط من خیلی زود باید برگردم خونه؛ ولی قبلش یه خواهش داشتم. #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا...
  2. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...بردن. پرتمون کردن داخل اتاق و بعد رفتن. با ترس بلند شدم و به سمت توت گفتم: - به نظرت می‌خوان چیکارمون کنن. با صدای باز شدن در ساکت شدیم و به زن زیبایی که با نگین زیر چشماش رو تزئین کرده بود و به ل*ب‌هاش ر*ژ بنفش زده بود خیره موندیم. زن لباس سبز_آبی پوشیده #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان
  3. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...مادر زندگی بکنه. سرم رو تکون دادم و گفتم: - باشه خداحافظ. با گریه و تعجب نگاهم کرد. - مگه نگفتی نمیری؟ سرم رو به مخالف نشون دادم و بیرون رفتم، سوار سفینه شدم و توت رو روی پاهام نشوندم توی این مدت خیلی بهش خوش گذشته بود و با گردالی ماه‌ها بازی کرده بود. #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان
  4. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...هرکسی آرزو نیست! من تمام عمرم تلاش کردم از این‌جا برم. من بذر نفرت و هو*س و کینه رو توی دلم کاشتم و حالا نابود شدم! لیلی سعی کن توی زندگیت هیچ‌‌وقت مثل خواهر بزرگت نشی، خدا حتی از ماهم بزرگ‌تره حواسش به هممون هست. حتی به آدم بده؛ اما من بعد از خوبی خدا بهم و #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا...
  5. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...بکشن. زن ل*ب‌های نازک و موهای بلوندی داشت مرد موهاش قهوه‌ای بود و روی صورتش ریخته بود. با تعجب در گوش ماهدخت گفتم: - می‌خوای باهاشون چیکار بکنی؟ همون‌جوری آروم گفت: - تهدیدشون می‌کنم که ساکت بشن و به کسی از ما چیزی نگن اگه هم قبول نکنن بهشون پودر دروغ میدم. #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان
  6. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...ماهم بزرگترین قلمرو ماه رو داشتن پادشاه مریخ طمع کرد و ریختن داخل ماه غارت کردن و خیلی‌ها رو کشتن. برای همین الان هم افراد کمی این‌جا هستن. مامان مجبور شد برای محافظت ازت تو رو با پدربزرگ به زمین بفرسته. با بهت و تعجب و کمی ناراحتی نگاهش کردم، یهو پرسیدم: #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان
  7. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...می‌پوشن و روی موهاشون تاج گل می‌ذارن و اکسسوری‌هاشون رو با یاقوت و عنصرهای دیگه درست می‌کنند. بعضی‌هاشون هم با نگین روی صورتشون طرح میدن. با خستگی روی مبل نشستم و برای خودم یه کم آب ریختم. آب یه طعم خاص داشت؛ البته چون که از دریاچه ماه برداشته بودیم. #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان ان
  8. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...از چهار دسته موجوداتی هست که تو ماه به دنیا اومدن. دسته اول الهه‌های ماهی که خودت فکر کنم می‌دونی دم‌هایی مثل ماهی دارن و عنصرشون آب هست، دسته دوم پری‌های ماهی مثل عروسک‌های خیلی خیلی کوچولو می‌مونن که بال دارن و عنصرشون گل و گیاهه، عنصر سوم فرشته‌های ماهی #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان
  9. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...و زمرد و یاقوت‌های اون‌جا ساخته بود به دستم داد. با بدبختی دنبال آینه بودم؛ اما با اشاره دستش به سمت دریاچه رفتم؛ آب دریاچه این‌قدر زلال بود که می‌تونستم خودم رو ببینم، چقدر بهم می‌اومد. - ممنونم. خندید و گفت: - لباس‌های اقاجون رو هم گذاشتم توی کیف. *** #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان
  10. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...- چه خوشمزه‌ است. خندید و سرش رو تکون داد. دوباره دستم رو گرفت و به‌سمت جای دیگه‌ای برد؛ اما این‌جا درخت‌های سفید و نقره‌ای قاطی بودن. توت که تو دستش پر از تمشک بود حین خوردنشون چشم‌هاش چهارتا شده بود. - مگه برگ نقره‌ای هم داریم؟ #ماه-کوچک-تو #ملینا-مدیا #انجمن_تک_رمان انجمن رمان نویسی...
بالا