Usage for hash tag: صبا_نوشت

ساعت تک رمان

  1. Saba.N

    کامل شده دُچـــآر | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...لبانت زنم. یا که پرتقال شوم، به مزاجت بنشینم. گاه، خواهم آبی شوم، به رنگ آسمان و دریا و پیراهنِ مردانه‌ات. اما پلک که برهم می‌زنم، می‌بینم غرق خیالم و مثل هرشب، شده‌ام ویرانه‌ات. گاه هوسِ باد شدن از سر من می‌گذرد. صد فصل خزان رفت؛ اما آخر گره‌ی عشق تو، از فکر و سر و خیالِ من باز نشد. #صبا_نوشت
  2. Saba.N

    کامل شده دُچـــآر | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...پاکم، بذربذر حسادت و نفرت را در چال‌های قلبم کاشته است. خسته‌ام! قلبم د*ر*د می‌کند. تنم د*ر*د می‌کند. روحم اما بیزار است از تکرار و تکرارِ بی‌معنای روزهایی که خالی‌اند از بویِ تو لبخندِ تو صدایِ تو، بیزار است. از دیدنِ تو با دیگری و از تویی که نشد من را، قلب شکسته‌ام را بفهمی، خسته است...
  3. Saba.N

    کامل شده دُچـــآر | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...بودنِ تو. بی‌حواس به ل*ب می‌رسانمش و... د*اغ است! به ‌سانِ غمِ درون س*ی*نه‌ام که دارد از دوریِ تو میانِ شعله‌های دلتنگی، می‌سوزد و جوش می‌خورد. و بدطعم است و تلخ؛ همچون دردی که بر تن و روحم ریشه دوانده است. می‌خندم. چای خوردن که نیست؛ زهرمار باشد که تو آن‌قدر میان ذهنم جولان می‌دهی. #صبا_نوشت
  4. Saba.N

    کامل شده دُچـــآر | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...بال‌بال بزنی. می‌شد اما یک جای کار می‌لنگید؛ چون او که به هر سازی می‌رقصید، من بودم، نه تو. می‌شد، اما نشد که بشود. نشد، چون نگذاشتی بشود و شاید نگذاشتی چون دلت این‌جا نبود، بند نمی‌شد و به هیچ ساز و دُهُل و آوازه‌ای رام نمی‌شد. می‌شد باشیم‌ها؛ اما نشد. دقیق که می‌شوم، نمی‌خواستی. #صبا_نوشت
  5. Saba.N

    کامل شده دُچـــآر | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...لعنتیِ تو گذاشته و... خدا شاید تو را نقاشی کرده است. مثلاً چشمانت را با قلمو به رنگ سیاهیِ شب درآورده و پو*ست تنت را سفید، مثل ابرهای پاک و باطراوت آسمان در فصل بهار. ل*ب‌هایت، چکه‌ای از رنگ گُلِ بِه و به‌حتم، کشیدگی انگشتان مردانه‌ات را هم از شاخه‌های خیره‌کننده درختان تقلید کرده است. #صبا_نوشت
  6. Saba.N

    کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...د*اغ است! به سانِ غمِ درون س*ی*نه‌ام که دارد از دوریِ تو، میانِ شعله‌های دلتنگی؛ می‌سوزد و جوش می‌خورد! و بد طعم است و تلخ... همچون دردی که بر تن و روحم ریشه دوانده است. می‌خندم! چای خوردن که نیست؛ زهرِ مار باشد که تو آنقدر میان ذهنم جولان می‌دهی! #صبا_نوشت...
  7. Saba.N

    کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_184 *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! *** قایقِ بر گِل نشسته‌ام پایی ندارد؛ بهتر بگویم؛ نایی ندارد! همچون من؛ میان ماندن و رفتن؛ میان خنده و گریه؛ طاقتی دیگر، برای جنگیدن ندارد! #صبا_نوشت
  8. Saba.N

    کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...لعنت بر آیسو! تمامِ چرت و پرت های مُفتِ او را از بر کرده و استفاده می کرد. ماندن را جایز نمی بیند. بی اینکه چیز دیگری بگوید، عقب گرد کرده و از کانکس بیرون می رود. و به راستی؛ چه کسی می‌توانست چشمانِ آلوده به مغناطیس تو را ببیند و عاشق نشود؟! که زانوانش سست و دلش، خُرد و خاکِشیر نشود؟...
  9. Saba.N

    کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...و نفرت را در چال‌های قلبم کاشته است! خسته‌ام. قلبم درد می‌کند. تنم درد می‌کند. روحم؛ اما... بیزار است. از تکرار و تکرارِ بی‌معنای روزهایی که خالی‌اند از بویِ تو لبخندِ تو صدایِ تو... بیزار است. از دیدنِ تو با دیگری و از تویی که نشد من را... قلب شکسته‌ام را بفهمی؛ خسته است...
  10. Saba.N

    کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    ...thread! *** و ما مُدام به عادت... به ناچار و از برایِ خم نیاوردن به ابروهای عزیزانمان... گفتیم حالمان خوب است و خوب است و خوب! عادت‌ها، نسلشان منقرض و بسته‌های ناچاری هم تمام شد! آشنایان هم دیگر خم به ابرویشان نمی‌آید. به نظر وقتش است که بگوییم حالمان خ*را*ب است. آنان که پرس‌و‌جو نکردند! #صبا_نوشت
بالا