***
#پارت146
ساوان کنارم دراز کشیده، و تن خسته و بیجانم را به آغوش خود کشانده؛ نمیدانم تخت بینوا چگونه وزن هردویمان را تاب میآورد!
خانوادهام و نگار را به هر زوری بود بیرون کرد. علیرضا را با نگاه تهدیدگر و نگار، با خط و نشان کشیدن برای ساوان! مادرم با نفرین و پدرم غرق در فکر و سکوت.
با...