#گیلدا
وقتی از ساختمون استخر خارج شدم دیدم افتاب غروب کرده و تاریکی همه جا رو فرا گرفته این قسمت از باغ لامپ هاش رو روشن نمی کردن. با وحشت گام اولم رو برداشتم، چیزی مثل ناخون دقیق روی کمرم احساس کردم، خشک شدم. اهسته برگشتم و با دیدن شاخه درخت نفسم رو بیرون دادم.اخیش! جرعت پیدا کرده بودم، س*ی*نه...