امروز روز وحشتناکی بود! اول صبح که عقد کردیم و بعدشم همش چشمهای من خیس بود. عصر خان زاده اومد و مکافات بعدش و بیمارستان و... امشب هم مثلا اولین شبیه که به امیر خان محرمم و یه جورایی زن رسمیش حساب می شم.می ترسیدم از چیز های که در انتظارم بود، امیر خان ماشین رو داخل پارکینگ گذاشت بدون توجه به من...