#PART_209
#غوغای_سرنوشت
. . .
نفسم رو حبس کردم و چشمهام رو بستم. آهسته آب دهنم رو قورت دادم. خم شدن بیشترش رو حس کردم.
یه دفعه فاصله گرفت و بعد کمی لحاف نازک روی تنم کشیده شد.
هوای آبان یکم داشت سوز پیدا میکرد. خودم رو ب*غ*ل کردم و کمی توی خودم جمع شدم.
با برخورد باد نسبتاً خنکی به سر باند پیچی...