دستام رو زیر زانوش گذاشت، به نحوی مه کامل قفل شده بود و اگر فشار می دادم دستم درد می گرفت. روی صورتم خم شد، با قیافه جدی و چشمهایی شیطون میخ نگاهم میکرد:
-شیطون شدی!
اب دهنم رو قورت دادم و اروم خندیدم. هیچی نگفتم، نگاهش رو از چشمهام تا مسیر لبخندم امتداد داد، نمی دونم چه افکاری توی سرش داشت که...