Usage for hash tag: زهرا_جعفریان

ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...شدم، محدثه سرش را بلند کرد و نگاهم کرد، با لحنی که خالی از دشمنی و ناراحتی بود، گفت: - سلام. لحنش دوستانه بود، ولی انگار دوستانه نبود، انگار یک گرمای مصنوعی داشت، با لحنی سرد که سعی می‌کردم خالی از کینه و دشمنی باشد جواب دادم: - سلام. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...باشه همیشه بهم می‌گفتی دنبال چیزی بگرد که به ذهن کسی نمی‌رسه. از روش خودت کاراگاهی کن زهرا، مثل بقیه نباش! لبخندی روی ل*بم نشست، تمام جانم آرام شد، با همین یک پیام آرامش عمیقی را به من تزریق کرده بود‌. لبخند زدم و نوشتم: چشم همسر عزیزم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  3. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌ذاره. با اشتیاق گفت: - عه چقدر خوب، خوشحال شدم. تشکری کردم و حال و احوال خودش را پرسیدم: - شما چه خبر؟ آقا رضا چطورن؟ سرش را تکان داد و گفت: - رضا هم خوبه، با مغازه مشغوله، پارسال مغازه‌ی گل فروشی بابات رو خرید! اون جا کار می‌کنه. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...به سمت یکی از مبل‌ها که رو به روی تلویزیون بود، حرکت کردم. چادرم را در آوردم و روی مبل نشستم. کمی بعد خانم یاری با یک لیوان شربت به پذیرایی آمد؛ شربت را تعارف کرد و بعد چادرم را گرفت تا آویزان کند. تشکر کردم و گفتم: - زحمت نکشید، ممنونم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...گوش می‌دادم و کسی را از قلم نمی‌انداختم. مکث کردم، گوشی‌ام را از کیفم درآوردم تا کمی عکس همسرم را نگاه کنم، چهره‌ی آرامش همیشه آرامم می‌کرد. با دیدن پیامی که برایم ارسال شده بود، شوکه شدم، پیام از ناشناس بود، نوشته بود: - گفتم پاسداران! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...آب هم برداشتم. به اتاقم رفتم تا لباس بپوشم، خدا با من بود، نمی‌ترسیدم. به اتاقم که رفتم چشمم به کاغذی افتاد که روی میز کامپیوتر بود، چرا صبح آن را ندیده بودم؟ به سمتش رفتم و برش داشتم. رویش با خط ریزی نوشته شده بود: - تهران! پاسداران! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...مکث کرد و بعد نامطمئن گفت: - نمی‌دونم... به این طرف و آن طرف نگاه کرد، لقمه‌ای نان و پنیر خوردم، به من که داشتم می‌خوردم؛ زل زد، لبخندی زد که باعث ایجاد یک خط صاف در دنباله‌ی چشمش شد گفت: - دلم برای دیدنت وقتی که داری می‌خوری تنگ شده بود. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  8. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...باید اعتماد می‌کردم؟ یا نه؟ وقت خیلی کمی برای تصمیم گرفتن داشتم، پیشانی‌ام را از روی در برداشتم و با سرعت به سمت اتاق خواب حرکت کردم، به سمت کمد رفتم و گوشی قدیمی‌ام را از داخل کشو برداشتم، روشن‌ش کردم‌. پیامی روی صفحه بود: - اعتماد نکن! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  9. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...کمک می‌کنیم. - اگه بفهمن؟ - نمی‌فهمن، همسایه‌ایم، امروز اومدم حضوری ببینمت توضیح بدم، دیگه هیچ رفت و آمدی نمی‌کنیم. من و خانومم هر چی رو که می‌دونیم روی کاغذ می‌نویسیم و بهت میدیم، حدسامون هم بهت میگیم، بعد از اون اگه کاری داشتی نامه بده. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...جدی‌تری وجود داره که من و همسرم داریم دنبالش می‌کنیم. - حالا از کجا فهمیدی من قاتل نیستم؟ چشم غره‌ای رفت و بحث را عوض کرد: - بابات این جا توی قم اصلاً دشمن نداشت، همه بابات رو دوست داشتن، اصلاً شما این جا دوست و آشنای آن چنانی نداشتین. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
بالا