...دیگه باید برم.
برگشت و نگاهم کرد، ادامه داد:
- هر چیزی که میدونستم رو بهت گفتم.
با د*ه*ان باز نگاهش کردم، باورم نمیشد، یعنی او هم فکر میکرد قاتل پدرم مادرم است؟!
پشت سرش رفتم، گفتم:
- فکر...
دستگیرهی در را گرفت و گفت:
- فعلاً خدافظ!
#ده_روز_پس_از_حادثه
#زهرا_جعفریان
#انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان