#پارت40
لرزی از تَنم میگذرد.
صدا فقط کمی اشناست، اما خوب میدانم کیست.
بزاقم را به سختی فرو میدهم.
جرعت نگاه کردن به چشم هایش را ندارم! ان نگاه مشکی خاطرات کثیف زیادی را برایم یاد اوری میکرد.
احساس میکنم از درون در حال اتش گرفتنم اما ب*دن یخ زده ام چیز دیگری میگوید.
لکنت میگیرم!
- سَ...