توی راه رو مثل سنگ وایستاده بود، از سرما یخ زده بودم.تقریبا نزدیک های پاییزیم و هوا روز به روز سرد تر میشه، بخاطر بارندگی دیشب هوااز اون حالت خفگی در امده بود و حسابی سرد شده بود. زن ارباب دستور داده بود اینجا وایسم وقتی که مارال اب اورد لباساش رو بشورم. مثل مگس دست و پام رو بهم میسابیدم،...