...بر بیام.
- مطمئناً با این سخت گیریهاش، تو عروس خودش میشی، نه پسرش.
همین لحظه کنزو رو شونهی رگنار نشست و گفت:
- آرومتر بگین اینها رو! الان یهو دیدین سر و کلهش پیدا شد و اومد همینجا همهمون رو بسته بندی کرد.
با این حرف کنزو، همه خندیدیم.
#اِلفها_در_باد_نمیرقصند
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان