Usage for hash tag: امیروالا

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    ...و چشم‌های معصومش پشت سیاهی چشمم جان می‌گیرد. یاس و این وصله‌ها؟ می‌چسبد؟ هرگز! اما این فیلم کوفتی چه می‌گوید؟ یاس من زیر دست دیگری چه می‌گوید؟ سیبک گلویم سخت تکان می‌خورد. یک چیزی دارد خفه‌ام می‌کند. - سیگار داری؟ این حد از گرفتگی صدا را خوب می‌شناسم. #سناریوی_جایگزین #امیروالا #انجمن_تک_رمان
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    ...ارسلان بی‌شرف تغییر یابند. میل شدیدی به کشتن آن ع*و*ضی داشتم! به هوای من به دختر بی‌گناهی که بزرگترین کابوسش تعرض بود؛ تاخته بود. خدایا کی این کابوس وحشتناک تمام می‌شود؟ کی زنان و مردان جهان به ارامش می‌رسند؟ کی؟ شاید به هنگام ظهور... شاید به هنگام موعود. #سناریوی_جایگزین #امیروالا #انجمن_تک_رمان
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    ...به تصویر خودش خیره می‌شود؛ خودشیفته و از خود راضیست! - خیلی زشته که تو بخوای به من بگی چی‌کار کنم. دست در جیب جلیقه‌ی مشکی‌اش می‌برد و ورقه آچار تا شده‌ای را بیرون می‌کشد. - همه‌چیز این جاست! آهسته می‌چرخد و با یک گام بلند برگه را به طرف من می‌گیرد. #سناریوی_جایگزین #امیروالا #انجمن_تک_رمان
  4. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    ...جلوی این نگاه سلاخی شود. یکی از بادیگارد‌هایش به یزدان کمک می‌کند و می‌بینم چه‌گونه تا پای مرگ رفته بوده است! چنان نفس عمیق می‌کشد که انگار او را از غرق شدن نجات داده‌اند. سه نفری دوره‌ام می‌گیرند و با اشاره‌ی دیاکو به طرف مبل کلاسیک مشکی هدایت می‌کنند. #سناریوی_جایگزین #امیروالا...
  5. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    ...را توصیف کنم. اگر جنازه ی خودتان را غرق خون ببینید، در حالی که دارید نفس می‌کشید و زنده‌اید؛ چه حسی به شما دست می‌دهد؟! من دقیقاً همین حس را دارم. چشم تنگ می‌کنم و اخم‌هایم در هم می‌رود. قطعاً من خوابم! وگرنه این اتفاق حتی در فیلم‌های هندی هم قفل است. #سناریوی_جایگزین #امیروالا...
  6. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    ...یک لحظه به تیشرت لَش‌مانند سفید و شلوار کتان کرمش نگاه می‌کنم. مانند همیشه انواع اکسسوری از او اویزان است. جلوی یک تابلوی بزرگ که نقاشی بانو ایران درودی بود می‌ایستد. عمیق به تصویر خیره می شود: - منتظر این‌که اون حامی احمق برای چند مدت گم و گور بشه! #انجمن_تک‌رمان #امیروالا...
بالا