مقدمه:
کوشیدم بوی تو را از سلولهای پوستم بیرون کنم. پوستم کنده شد؛ امّا تو بیرون نشدی.
کوشیدم که تو را به آخر دنیا تبعید کنم. چمدانهایت را آماده کردم. برایت بلیط سفر خریدم. در اوّلین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم؛ وقتی کشتی حرکت کرد، اشک در چشمهانم حلقه زد.
تازه فهمیدم در اسکلهام. تازه فهمیدم...