Usage for hash tag: مختوم_به_تو

ساعت تک رمان

  1. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان، تو بمان:) #پست73 #مختوم_به_تو ناخواسته دلش می‌گیرد. لبخندِ تازه شکل گرفته‌اش از بین می‌رود وقتی که می‌گوید: - نمی‌دونم. شاید بخاطر کدورت‌های گذشته‌ست. شاید بخاطر غیب شدن یهویی امیروالا. بازدمش را با مکث، رها می‌کند و ادامه می‌دهد: - شاید بچگانه به نظر برسه؛ ولی من...
  2. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناهِ بی‌پناهان، تو بمان:) #پست72 #مختوم_به_تو "این سوی قصه": سایه ------------‐-------'ا دلش شور می‌زند. نفس کشیدن برایش سخت می‌شود و س*ی*نه‌اش تاب و تحملِ این حجم از آشوب و هیجان را ندارد! درست از زمانی که شنید امیروالا به خاستگاری‌اش می‌آید، همین حال را دارد. پاییزِ امسال، چه خواب‌ها...
  3. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان، تو بمان=) #پست_71 #مختوم_به_تو والاست که بی‌اهمیت به جلز و ولز کردن میثم، دوشاخه‌ی سشوار را به پریز برق می‌زند و ثانیه‌ای بعد، صدای بادِ گرم سشواری که والا به موهای خیسش می‌گیرد، می‌شودِ جوابِ سوالِ میثم... میثم که این حجم کله‌شقی را می‌بیند، ساکت می‌شود. خودش را می‌زند...
  4. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناهِ بی‌پناهان، تو بمان:) #پست70 #مختوم_به_تو *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! *** #صبا_نصیری_نویسنده #صبا_نوشت #مختوم_به_تو #صبا_نوشت| #انجمن_تک_رمان
  5. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان، تو بمان:) #پست69 #مختوم_به_تو والا به تایید پلک روی هم می‌گذارد. نیلای اما حسابی جاخورده و وحشت‌زده به نظر می‌رسد. - می‌خوای... ازدواج کنی؟ با کی؟ - فقط یه سواله نیل. همین. آخرش که قراره ازدواج کنیم. هم من، و هم تو. اشک دوباره به تیله‌های زنِ در آغوشش نیش می‌زند: - من...
  6. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان تو بمان:) #پست68 #مختوم_به_تو از پنج، شش نفری سفته نزد خودش داشت. کارش بود. پول، سود می‌داد و برای اطمینانِ کار از آنها سفته‌های کلان می‌گرفت. اس‌ام‌اس حسابش را چک می‌کند. سی و شش میلیون واریز! فقط سودِ این ماهِ آقای بابکِ مُشیر. - امروز علیسان زنگ زد. گوشی را کنار...
  7. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان تو بمان:) #پست67 #مختوم_به_تو برای یک لحظه... فقط یک لحظه قلبش پایین می‌ریزد! اگر واقعا دخترش را دوست دارد، بسم الله؟ اخم می‌کند: - گفتم دوسش دارم یعنی دارم. نگاهِ سالار بر خلافِ لحظاتِ قبل، حالا گارد و دفاع دارد، نه غم! - دوست داشتنِ تو این شکلیِ که مُدام اشکشو دربیاری...
  8. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان تو بمان:) #پست66 #مختوم_به_تو تقریباً یک ربعی از خاموش شدن آتش و بلبشوی عمارتِ سالارِ دادفر می‌گذرد. وثوق چقدر داد و فریاد زده و بد و بیراهه گفته بود، میثم بحث می‌کرد و طرف سایه را می‌گرفت، نغمه چون اسپند روی آتش صدا می‌داد و سایه... حتی از اتاق بیرون نیامده بود! و...
  9. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناه بی‌پناهان تو بمان:) #پست65 #مختوم_به_تو قطره اشک بعدی هم از چشم دخترک پایین می‌آید و خنجری می‌شود به قلبِ عاشقِ امیروالا! - لازمه بگم کیه؟ سیبک گلویش به نرمی تکان می‌خورد. این دخترک می‌توانست کاری کند که والا در هر لحظه و هر جا از خود بی‌خود شود. پر از حسِ خوب، تک‌خندی می‌کند: -...
  10. Saba.N

    حرفه‌ای رمان مختوم به تو | صبا نصیری کاربر انجمن تک رمان

    ای پناهِ بی‌پناهان، تو بمان:) #مختوم_به_تو #پست64 از سرویس که بازمی‌گردد، سایه را دوباره سر جای اولش و کنار میثم می‌بیند و اکبرِ عزیز را هم کنارِ مادرش! از میان جمع رد می‌شود و کنار عمو جانش می‌نشیند. سالاری که دارد سومین استکای چای‌اش را می‌نوشد. راستش... نمی‌تواند ساکت بماند. زبانِ...
بالا