...تا مبادا کسی حرفهایشان را بشنود، دست یخزده کلارای شوکزده را میگیرد و او را به سوی دفتر کار رابرت که انتهای راهرو قرار دارد میکشاند. با نگاهی مردد و اضطرابآمیز به سمت راست و چپش در مشکی رنگ دفتر کار را باز و به دعا میکند طبق معمول کسی در آن نباشد.
#هفت_تیری_به_نام_قلم
#جیران
#انجمن_تک_رمان