Usage for hash tag: مهدیه_نوشت

ساعت تک رمان

  1. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...بود هرروز خودی نشان بدهند. من، دیگر هیچ شبگیری را بدون او بیدار نمی‌شدم. «قسم که این صبح، آخرین صبحی بود که بی او آغاز می‌شد.» پایان! #مهدیه_نوشت آخرین شبگیر هم با تموم کاستی‌هایی که داشت با همراهی قشنگ شما پایان رسید. امیدوارم که این کوتاهی‌ها رو ببخشید و قصه‌ی رستا و گرشا به دل‌تون خوش...
  2. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...و مسخره گفت: - اوه! چه عالی که به تو نرفته. وگرنه بلاهای بدتر به سر خودش می‌آورد. نامش را جیغ کشیدم و غریدم: - مگه‌ من چمه؟ خیر سرم اون سر دنیا داشتم کار می‌کردم. چه می‌فهمیدم رگ لجبازی رستگاریش بالا می‌زنه و این‌جوری میشه؟ شما رستگارها همیشه دنبال مقصرین؟ #مهدیه_نوشت ول‌کام تو تورنتو! 😂🖐️
  3. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...بالا آمد را کنترل کنم و لحظات را تلخ نکنم. دلخور از خودم که در تمام مدتی که آمده بودم، تنها چهاربار توانسته بودم به سراغش در بهشت‌الزهرا بروم ل*ب زدم: - زیاد وقت نداشتم برم دیدنش... کارای کارخونه دارن درست میشن، کارام که کمتر شد هرهفته میرم دیدنش. #مهدیه_نوشت یه پست آخرشبی بریم تا فردا...
  4. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...صورت گیج شده‌اش هق زدم و ادامه دادم: - منو ببخش گرشا! نمی‌خواستم این همه سال ازت پنهان کنم. بهم حق بده. خواهش می‌کنم منو قضاوت نکن! #مهدیه_نوشت با تبریک سال نو، اولین پست ۱۴۰۱ تقدیم‌تون🌹 ان‌شالله من بعد هم حجم و هم تعداد پست‌ها رو تلاش می‌کنم بیشتر بذارم. و تا جایی بتونم هرروز یا یک‌روز...
  5. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...او هم در حالی که چمدان عازم سفرش را می‌بست با بدخلقی دهانم را بست و گفت که :«هرگز به آن‌جا پا نمی‌گذارد تا جلوی آن همه مرد براش اِسکات بزنم». و‌ من هم سکوت کردم و رفتنش به سفر ۱۰ روزه را به تماشا ایستادم. #مهدیه_نوشت یه‌ذره آدرنالین لازم بود! میون این همه درد، یکم لاو ترکوندن حق‌شون بود. نه؟!🥺
  6. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...نفهمیدم چه شد، چه شد که خلأ تمام ذهن دردناکم را دربرگرفت و چشمان خروشانم را به روی صورت متعجب آوش بست و تنم با صدای شدیدی که در واپسین لحظات در سرم اکو شد، به جای سفت و‌ سختی کوبیده شد. - رستا! #مهدیه_نوشت دخترم رو رها کنید، دست از سرش بردارید! یک تنه پاسخگوی تموم این بدجنسی‌ها و دردها نیست😢💔
  7. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...بی‌امان زیرشکمم، بغض بزرگی که در س*ی*نه‌ام جا‌ خوش‌کرده بود را آزاد کردم. هق هق کنان و نفس زنان داد کشیدم: - محض رضای خدا بس کن مامان! #مهدیه_نوشت پ.ن. اول این پست‌ها رو با بوی شوینده تجسم کنید😂🖐️ پ.ن.دوم به شدت یه مدت از مادر رستا متنفر بودم تا این که... پ.ن.سوم هنوزم رستا رو محق می‌دونم...
  8. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...مخاطب قرار داد: - سر پدرم داد نزن رستا کرامت! یادت باشه اونی که هفت‌سال از عمرش رو بخاطر ندونم‌کاری تو و خونواده‌ات هدر داده، پدر منه! #مهدیه_نوشت 🥲هم برای گرشا می‌شد مرد، هم رستا! ولی... عموسالار برای غصه خوردن و درد کشیدن حق مطلب رو ادا کرده. کارکتری که خیلی دوسش دارم🤤❤️ به نظرتون گرشا...
  9. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...نوجوان پیگیر سر و کله‌شان پیدا شد و از ر*اب*طه‌ی ما پرسیدند و خبرهای جنجالی. همین که روی زبانم آمد تا او را پسر خاله‌ام معرفی کنم، با گفتن کلمه‌ی همسر و جمله‌ی:« توی لایو گفته بودم» به معنای واقعی آچمز شدم و زبانم به سقف دهانم چسبید. #مهدیه_نوشت به قول اهل دلاش:« اوه! جیز کرایست!» چی چی شد؟!🥲🥺🖐️
  10. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    ...داشتن چه بود؟ یقیناً او ‌نام عجیب و غریب یک‌ بیماری را برایم به روی برگه‌ی نوت‌اش می‌نوشت و در حالی که عینک‌ فرم‌ مشکلی‌اش تکانی می‌داد می‌گفت: - شما نیاز به درمان دارید عزیزم! #مهدیه_نوشت دلم به حال رستا می‌سوزه💔 این همه درد حقش نیست! به نظرتون گرشای واقعی می‌تونه به همین بدی باشه یا...؟؟
بالا