"معنای انتظار"
غمی در رگهایم کرده رسوخ
و جاری شده در بندبند تنم!
انتظارم که به سر میرسد آخر یک روز،
می روم از بر تو از همه شهر، از همهجا!
در چشمهای بیفروغم گویی،
خشکسالی شده است، بعد یک باران عظیم!
و سکوتی که بر ل*بهایم مهر خموشی میزند.
تو کجایی؟ ای مرهم دردهای بیدرمان،
ای تسکین بیحسی ایام!
تو کجایی؟
که ببینی آن من، که به خنده میشناسیش،
در لابهلای دیوارهای غربت گم شد!
در میان واژههای انتظار جا ماند!
آنگاه که هیچ نشانی از تو نیافت!
غمی در رگهایم کرده رسوخ
و جاری شده در بندبند تنم!
انتظارم که به سر میرسد آخر یک روز،
می روم از بر تو از همه شهر، از همهجا!
در چشمهای بیفروغم گویی،
خشکسالی شده است، بعد یک باران عظیم!
و سکوتی که بر ل*بهایم مهر خموشی میزند.
تو کجایی؟ ای مرهم دردهای بیدرمان،
ای تسکین بیحسی ایام!
تو کجایی؟
که ببینی آن من، که به خنده میشناسیش،
در لابهلای دیوارهای غربت گم شد!
در میان واژههای انتظار جا ماند!
آنگاه که هیچ نشانی از تو نیافت!
آخرین ویرایش توسط مدیر: